عسم
نویسه گردانی:
ʽSM
عسم . [ ع َ ] (ع مص ) طمع کردن و آز داشتن . و گویند: هذا الامر لایعسم فیه ؛ یعنی در غلبه کردن و چیره شدن بر این امر طمعی نیست .(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ورزیدن . (از منتهی الارب ). جمع کردن و کسب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ورزیدن و کسب کردن . (ناظم الاطباء). کسب کردن . (از اقرب الموارد). عُسوم . و رجوع به عسوم شود. || اشک افکندن و فروخوابیدن چشم ، یابر هم نشستن پلک . (منتهی الارب ): عسمت عینه ؛ چشم او اشک ریخت ، و گویند بر هم گذاشته شد، و گویند پلکهای آن بر یکدیگر فروافتاد. (از اقرب الموارد). || کوشش کردن در کار. (از منتهی الارب ): عسم فی الامر؛ در آن کار کوشید و خود را بر آن واداشت . (از اقرب الموارد). || بی باکانه در آمدن در قوم و آمیختن با آنها، عام است از جنگ و غیر آن . (از منتهی الارب ): عسم الرجل بنفسه وسط القوم ؛ آن شخص وارد آن قوم شد بطوری که با آنان درآمیخت بدون توجه و اهمیت ،در جنگ یا غیر جنگ . (از اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ عَسمة. (منتهی الارب ). رجوع به عسمة شود.
واژه های همانند
۱۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اثم . [ اِ ] (ع اِ) گناه . ذنب . وزر. بزه . جناح . معصیت . جرم . خطا. عصیان . ناشایست . || می . باده . (منتهی الارب ). || قمار. || کاری که کر...
اثم . [ اِ ] (ع مص ) گناه کردن . (منتهی الارب ). گناهکار شدن . بزه مند شدن . (زوزنی ).
اثم . [ اَ ] (ع مص ) بزه شمردن بر کسی . گناهکار شمردن : اَثمه ُ اﷲ فی کذا؛ گناهکار شمراد او را خدای در این کار. (منتهی الارب ).
اصم . [ اَ ص َم م ] (ع ص ، اِ) کر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 65) (مؤیدالفضلا) (مهذب الاسماء). در لغت ضد سمیع است . (از معجم البلدان ). کر را گو...
اصم . [ اَ ص َم م ] (اِخ ) ابن ابی ربیعة. از شجعان قبیله ٔ بنی شیبان عرب بود که بخاطر خونخواهی یک تن صد تن ، از قبیله ٔ تمیم را بکشت و در م...
اصم . [ اَ ص َم م ] (اِخ ) ابوبکر عبدالرحمن ... رجوع به اصم عبدالرحمن بن کیسان و ابوبکر شود.
اصم . [ اَ ص َم م ] (اِخ ) (متوفی 931 هَ . ق . / 1526 م .) احمدبن محمد بانی مصری شافعی ، معروف به اصم (شهاب الدین ). از مفسران بود. او راست : ...
اصم . [ اَ ص َم م ] (اِخ ) احمدبن محمود اصم لارندی کرمانی فقیه حنفی . متوفی بسال 917 هَ . ق . در لارند میزیست . او راست : تفسیر القرآن تا سور...
اصم . [ اَ ص َم م ] (اِخ ) ارسلان خان ، مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور اصم شود.
اصم . [ اَ ص َم م ] (اِخ ) (حاتم ...) حاتم اصم نام بزرگی است . (از منتخب ) (غیاث ) (آنندراج ).مردیست از اولیای کبار. (ناظم الاطباء) : گروهی ب...