عسیب
نویسه گردانی:
ʽSYB
عسیب . [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است در بالای نجد. گویند هذیل را کوهی بنام کبکب و کوهی بنام خنثل و کوهی دیگر بنام عسیب بود. و در مثل گویند «لاأفعل ذلک ما أقام عسیب »، و این مثل در شعر امروءالقیس نیز آمده است . (از معجم البلدان ). نام کوهی است . (از اقرب الموارد). کوهی است به بلاد روم ، و در برابر آن قبر امرؤالقیس است . و کوهی است نزدیک مدینه . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
عسیب . [ ع َ ] (ع اِ) استخوان دنب و بن آن ، یا روئیدن گاه موی آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). استخوان ذَنَب . (مخزن الادویة) : یستحب...
عصیب . [ ع َ ] (ع ص ) سخت دشوار. (ترجمان القرآن جرجانی ). سخت و دشوار. (دهار): یوم عصیب ؛ روز سخت گرم یا روز سخت . (منتهی الارب ) (اقرب المو...
عصیب . [ ع ُ ص َ ] (اِخ ) جائی است به بلاد مزینه . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
آسیب . (اِ) زخم . کوب . ضرب : به آسیب پا و بزانو و دست همی مردم افکند چون پیل مست . عنصری . || صدمه . کوس . کوست . عیب و نقص یا شکستگی که ...
اسیب . [ اَ ] (اِ) سیب . در لاهیجان و دیلمان و رودسر، اُسیب گویند. (جنگل شناسی تألیف کریم ساعی (ج 1 ص 237).
اسیب . [ ] (اِخ ) صحرائی در خوارزم : شاه ملک فرودآمد با لشکر بسیار بصحرائی که آنرا اسیب گویند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 689 و چ ادیب ص 70...
آسیب. (ا. فا). "چون دو کس بهم رسند و دوش بر هم زنند آنرا آسیب خوانند. لغت فرس اسدی طوسی. اندوهم از آن است که یک روز مفاجا آسیبی از این دل بفتد بر...
اثیب . [ اَ ] (اِخ ) آبی است خُرد در رمل الضّاحی نزدیک رَمّان در جانب سَلمی (یکی از دو کوه ). (معجم البلدان ) (مراصد).
هپاتیت - کنایه از انواع بیماری های هپاتیت.
آسیبشناسی یا پاتولوژی (به انگلیسی: Pathology) شاخهای از علوم پزشکی است که در خصوص تأثیر بیماریها و آسیبها در سطح بافتی و سلولی و مولکولی بحث میکند...