عشاق . [ ع ُش ْ شا ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاشِق . (تاج العروس ) (آنندراج ). مردمان عاشق و عاشقها. (ناظم الاطباء). شیفتگان ، و دوستداران معشوق . (فرهنگ فارسی معین )
: بتان راپیش بنشاندی بهم با عاشقان یک جا
بلای زلف معشوقان جدا کردی ز عشاقش .
منوچهری .
گهی ز چشم زند تیر بر دل عشاق
گهی ز دست زند تیغ بر سر اعدا.
معزی .
یعنی از روی دلبران خط سبز دل عشاق بیشتر جوید. (گلستان سعدی ).
کمان ابروی ترکان به تیر غمزه ٔ جادو
گشاده بر دل عشاق مستمند کمین را.
سعدی .
عشاق به درگهت اسیرند بیا.
سعدی .
شهر خالی است ز عشاق مگر کز طرفی
دستی از غیب برون آید و کاری بکند.
حافظ.
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست ازین شیوه که مستست شرابت .
حافظ.
چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق
به غماز صبا گویدکه راز ما نهان دارد.
حافظ.
هُیّام ؛ عشاق . (منتهی الارب ).
-
عشاق سگ جان ؛ طالبان دنیا و مردم حریص . (ناظم الاطباء).
|| (اصطلاح موسیقی ) نام مقامی است از دوازده مقام موسیقی که آن را دو گهری روز باقی مانده می سرایند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آوازی است ایرانی ، و آن در آوازهای متعدد نواخته میشود. در پایان راست پنجگاه ، عشاق رامی نوازند و راست پنجگاه توسط آن تبدیل به «نوا» میشود. (فرهنگ فارسی معین ).
-
پرده ٔ عشاق ؛ پرده ای از دوازده پرده ٔ موسیقی . رجوع به عشاق شود
: بونصر تو در پرده ٔ عشاق رهی زن
بوعمرو تو اندر صفت گل غزلی گوی .
فرخی .
بر سرِ سروزند پرده ٔ عشاق ، تذرو
ورشان نای زند، بر سر هر مغروسی .
منوچهری .
نوا را پرده ٔ عشاق آراست
درافکند این غزل را در ره راست .
نظامی .
ور پرده ٔ عشاق و صفاهان و حجاز است
از حنجره ٔ مطرب مکروه نزیبد.
سعدی .
سعدی از پرده ٔ عشاق چه خوش مینالید
ترک من پرده برانداز که هندوی توام .
سعدی .