عشوه خریدن . [ ع ِش ْ وَ
/ وِ خ َ دَ ] (مص مرکب ) پذیرفتن عشوه . خریداری ناز و کرشمه . فریب خوردن . گول خوردن
: و طغرل را گفت شاد باش ای کافر نعمت ازبهر این ترا پروردم و از فرزندان عزیزتر داشتم تا بر من چنین ساختی به عشوه ای که خریدی برسد بتو آنچه سزاوار آنی . (تاریخ بیهقی ص
252). سالاری محتشم ... فرستاده آید... تا آن دیار را که گرفته بودیم ضبط کند... تا خواب نبینند و عشوه نخرند. (تاریخ بیهقی ص
590).
ز مرگ امن مجوی و به عمر تکیه مکن
به سیم دین مفروش و ز دیو عشوه مخر.
ناصرخسرو.
زبهر خسرو سیارگان همی خواهد
که عشوه ای بخرم وآن لباچه بفروشم .
انوری .
این دم بخورد و این عشوه بخرید و نقد به نسیه بفروخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
160).
مفروش چنان بر آنکه پیر است
عشوه خرد از تو هر زمانی .
عطار.
نوشته اند برایوان جنةالمأوی
که هرکه عشوه ٔ دنیا خرید وای به وی .
حافظ.
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت .
حافظ.
مقصود ازین معامله بازار تیز نیست
نی جلوه میفروشم و نی عشوه میخرم .
حافظ.