عصل
نویسه گردانی:
ʽṢL
عصل . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) روده . (منتهی الارب ). مِعی ̍. (اقرب الموارد). عِصل . ج ، أعصال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به عِصل شود. || گیاه دفلی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خرزهره و دفلی . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) کژی و التواء درهر چیز. (از اقرب الموارد). کجی با صلابت . || کژی است در بن دم اسب که تا گوشت بالای ران رسیده باشد. (منتهی الارب ). خمیدگی و کژی در عسیب دم اسب که به کادة و فائله ٔ او برسد. (از اقرب الموارد). از عیوب سرشتی در اسب است و آن پیچش بن دم است آنچنانکه داخل آن که مویی ندارد آشکار شود. و بیش از آن را «کشف » گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 26). || کژی دندان و ساق . || (اِ) درختی است که به خوردن آن شتر را شکم روان شود. (منتهی الارب ). || رمل و ریگ کج و پیچیده . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
عسل . [ ع َ س َ ] (اِخ ) ابن ذَکوان عسکری ، مکنی به ابوعلی . محدث و از اهالی عسکر مکرم بود. وی از مازنی و ریاشی و داماد روایت دارد. و در ایا...
عسل . [ ع َ س َ ] (اِخ ) ابن سفیان . رجوع به ابوقره شود.
عاسل . [ س ِ ] (ع ص ) انگبین گیرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نیزه ٔ سخت لرزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || مرد نیک و...
اثل . [ اَ ] (ع اِ) ۞ نوعی از درخت گز را گویند و ثمرآن را گزمازه و بعربی حب الاثل خوانند. و طبیخ آن را اگر با مویز بیاشامند جذام را زایل ...
اثل . [ اَ ] (اِخ ) ذات الاثل ؛ موضعی در بلاد تیم اﷲبن ثعلبة و ایشان را در آنجا با بنی اسد وقعه ای است . (معجم البلدان ).
اسل . [ اَ س َ ] (ع اِ) نیزه . || تیر. || خار خرمابن . || هرچه تیز باشد از شمشیر و کارد و مانند آن . || نباتی بسیارشاخ که در آب ایستاده ...
اسل . [ اَ س َ ] (اِخ ) موضعی در کرمزد (سوادکوه مازندران ). (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 116 بخش انگلیسی ).
اسل . [ اُ ل ُ ] (اِخ ) ۞ اسلو. نام قدیمی که در 1924م . مجدداً برای کریستیانیا ۞ پایتخت نروژ اتخاذ شد و آن در خلیج متشکل از (سکاگِراک ) واق...
اسل . [ اَ س َ ] (اِخ ) نام کوهی بخراسان .
اسل . [ اُ س ِ ] (اِخ )یکی از جزائر روسیه در بحر بالتیک در مدخل خلیج لیوونیا. طول آن 90 هزار و عرض 50 هزار گز. مرکز آن شهرک آرتسبورگ است . ...