عض . [ ع ِض ض ] (ع ص ، اِ) بدخوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فصیح سخنور و زشت . (منتهی الارب ). بلیغ منکر و زیرک . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
۞ || حریف . (منتهی الارب ). قِرن و همتا و قرین . (از اقرب الموارد). || توانا بر چیزی : فلان عض سفر؛ سخت ورزنده و توانا بر سفر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نیکودارنده ٔ مال . (منتهی الارب ). قیم برای مال . (از اقرب الموارد): فلان عض مال ؛ نیکودارنده و اداره کننده ٔمال . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زُفت . (منتهی الارب ). بخیل . (اقرب الموارد). || مرد سخت . (منتهی الارب ). رجل شدید. (اقرب الموارد). || زیرک . (منتهی الارب ). داهیة. (اقرب الموارد). || رسا. (منتهی الارب ). ج ، عُضوض (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)، و أعضاض . (اقرب الموارد). || اسم جنس هر درخت کوچک خاردار، و گویند اسم نوعی از خار است . (مخزن الادویة). درخت خار خرد، و گویند درخت طلح و عوسج و سَلَم و سیال وسَرح
۞ و عرفط و سَمُر و شَبَهان
۞ و کَنَهبَل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عُض ّ. و رجوع به عُض ّشود. || کلیدان که گشاده نشود. (منتهی الارب ). آنچه گشوده نشود از اغالیق و قفل ها. (از اقرب الموارد). ج ، أعضاض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).