اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عضاد

نویسه گردانی: ʽḌAD
عضاد. [ ع ُ ] (ع ص ) غلام عضاد؛ کوتاه قامت میانه خلقت . || امراءة عضاد؛ به اضافه و نعت ، زن زشت و درشت بازو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
آزاد. (اِ) قسمی درخت جنگلی تنومند و بلند که چوب آن برای ساختن شانه و پوشانیدن پل و سقف بنا بکار است . || آزادرخت . (شلیمر). || ارژن . ...
آزاد. (اِخ ) نام قصبه ای از توابع نخجوان که شراب و انگور آن مشهور بخوبی است . و مردم آن سفیدفام و نیکوروی باشند. و رجوع به آس و آزاده ش...
آزاد. (اِخ ) تخلص شاعری فارسی گوی اهل کشمیر، از متأخرین ، صاحب چندین هزار بیت مثنوی و غزل و جز آن . سیاحت را دوست میداشته و در پیری بتویس...
آزاد. (اِخ ) نام شاعری پارسی گوی از اهل لاهور، نامش حافظ غلام محمد. وفاتش در 1209 هَ . ق .
آزاد. (اِخ ) نام زن شهربن باذان ، والی صنعا از دست رسول صلوات اﷲعلیه . آنگاه که اسود عنسی ِ مُتنبی شوی او را بکشت آزاد را به عنف تزویج ک...
آزاد'āzād معنی ۱. رها؛ یله؛ رسته. ۲. بدون دلبستگی به دنیا و تعلقات آن؛ وارسته: ◻︎ عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه / پای آزادان نبندند ار به جایی...
تن آزاد. [ ت َ ](ص مرکب ) آسوده . آرام . تندرست . تناسان : جاودان شاد و تن آزاد ز یادآن نکوخوی پسندیده سیر.فرخی .
علی آزاد. [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) (غلام ...) ابن نوح حسینی واسطی بلگرامی هندی حنفی . رجوع به غلام علی آزاد شود.
سرو آزاد یا آزاده سرو. [ دَ / دِ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) سرو آزاد : یلی دید مانند آزاده سرو برخ چون تذرو و میان همچو غَرْو. فردوسی. دهخدا.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.