عضب
نویسه گردانی:
ʽḌB
عضب . [ ع َ ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ). قطع کردن .(از اقرب الموارد). || دشنام دادن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گرفتن و زدن و طعن کردن . (منتهی الارب ): عضبه بالعصا؛ با چوبدست وی را زد. عضبه بالرمح ؛ با نیزه وی را طعن کرد. (از اقرب الموارد). || ضعیف کردن . (منتهی الارب ):عضب المرض فلاناً؛ بیماری او دیرینه شد و وی را از حرکت بازداشت . (از اقرب الموارد). || بازگشتن . (منتهی الارب ). رجوع . (از اقرب الموارد). || کهنه گردیدن . (منتهی الارب ). || ناقه وگوسپند را عضباء کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عضباء شود. || جلوگیری کردن وحبس کردن کسی را از حاجت خود. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ازب . [ اَ ] (ع مص ) جاری شدن آب : ازب الماء. || نشخوار نکردن : ازبت الابل . || سخت شدن : ازب الشی ُٔ. (منتهی الارب ).
ازب . [ اَ زِ ] (ع ص ) دراز. طویل . ازیب .
ازب . [ اَ زَب ب ] (ع ص ) بسیار موی ابرو. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آنکه موی ابرو بسیار دارد.(مهذب الاسماء). بسیارموی از مردم و شتر. دراز...
ازب . [ اِ ] (ع ص ) مرد کوتاه و ستبر وزیرک . || لئیم . || زشت روی . || لاغر باریک مفاصل که شکم و اسفل بدن وی فربه باشد و استخوانش همچنا...
ازب . [ اَ زَب ب ] (اِخ ) نام شیطانی از شیاطین .
ازب . [ اَ زُب ب ] (ع اِ) ج ِ زُب ّ. (منتهی الارب ).
ازب . [ اُ زِ ] (اِخ ) ۞ اوسویوس . مرحوم پیرنیا در ایران باستان آورده است : یکی از روحانیون مسیحی ، مولد فلسطین . وی در بیت المقدس و انطاکیه...
بیت عزب . [ ب َ / ب ِ ت ِ ع َ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) (اصطلاح عرفان ) دلی که به مقام جمع رسیده و دردریای نیستی در مقابل هستی ذات حق ...
عزب باشی . [ ع َ زَ ] (اِ مرکب ) رئیس محاسبان و منشیان : وی [ عزب باشی ] ریش سفید عزبان و فراشان دفتر است ، و دفاتر که در خارج انبار است به...
عزب پیشه . [ ع َ زَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کسی که همواره عزب می گردد و زن اختیار نمی کند. (ناظم الاطباء) : سپاهی عزب پیشه و تنگ یاب چو دیدند ر...