عضل
نویسه گردانی:
ʽḌL
عضل . [ ع ِ / ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَضَل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عَضل شود.
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
عزل . [ ع َ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است ، و آبی است بین بصره و یمامه ، که در شعر امروءالقیس آمده است . (از معجم البلدان ).
عزل . [ ع َ زَ ] (ع اِمص ) بیکاری . (منتهی الارب ). || بی سازی و بی سلاحی (اسم مصدر است ). (منتهی الارب ). اسم است أعزل را که بمعنی کسی ...
عزل . [ ع ُ ] (ع اِمص ) ضعف . (اقرب الموارد). ضعف و سستی . (ناظم الاطباء). || بیکاری . (منتهی الارب ). || بی سازی و بی سلاحی . (منتهی الارب...
عزل . [ ع ُ زُ ] (ع ص ) مرد بی سلاح . (منتهی الارب ). آنکه سلاح با او نباشد. (از اقرب الموارد). ج ، اَعزال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عزل . [ ع ُزْ زَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعزل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اعزل شود.
اظل . [ اَ ظَ ل ل ] (ع اِ) شکم انگشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شکم انگشت . قسمت نزدیک جلو قدم از بیخ ابه...
اظل . [ اَ ظَل ل ] (ع ن تف ) سایه دارتر.- امثال :اظل من حجر (لکثافته ). (یادداشت مؤلف ).
اذل . [ اَ ذَل ل ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از ذلّت . ذلیل تر. (غیاث اللغات ). خوارتر : 5ندانستند [ کدخدایان غازی اریارق ] که چون خداوندان ایشا...
ازل . [ اَ ] (ع مص ) بازداشتن . (تاج المصادر بیهقی ). بازداشتن کسی را. (منتهی الارب ). حبس . || کوتاه کردن رسن اسب و گذاشتن آنرا: ازل الفر...
ازل . [ اَ زَ ] (ع اِ) ۞ همیشگی . (منتهی الارب ) (غیاث ) (السامی فی الاسامی ) (دستوراللغة) (مهذب الاسماء). || زمانی که آنرا ابتدا نباشد. (من...