عطر
نویسه گردانی:
ʽṬR
عطر. [ ع َ طِ ] (ع ص ) مرد خوشبوی مالیده . مؤنث : عطرة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه پیوسته عطر و خوشبوی بکار برد. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
عطر پاشیدن . [ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پاشیدن گلاب و عنبر باشد، و الا پاشیدن دیگر عطرها مرسوم نیست و در هندوستان عطر مالیدن شهرت دارد. ...
عطر پیچیدن . [ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) پراکنده شدن عطر. افشانده شدن عطر. منتشر شدن بوی خوش در فضا : عطر آن گل پیرهن تا در هوا پیچیده است بوی ...
عطر اﷲ تربته . [ ع َطْ طَ رَل ْ لا هَُت ُ ب َ ت َ ه ُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خداوند خاک او را معطر و خوشبوی سازد! : خواجه علاءالحق و الدین ...
عطر اﷲ روضته . [ ع َطْ طَ رَل ْ لا هَُ رَ ض َ ت َ ه ُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خداوند روضه ٔ او را عطرآمیز و خوشبوی کناد!: خواجه علاءالحق و الد...
عطر اﷲ مضجعه . [ع َطْ طَ رَ ل ْ لا هَُ م َ ج َ ع َ ه ُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔدعایی ) خداوند آرامگاه او را معطر و خوشبوی سازد!
اطر. [ اَ ] (ع مص ) مایل گردانیدن چیزی . (از اقرب الموارد). بخمانیدن کمان . (تاج المصادر بیهقی ). مایل گردانیدن و خم دادن کمان و جز آن . (ن...
اطر. [ اُ طُ ] (ع اِ) ج ِ اِطار. (ناظم الاطباء). رجوع به اِطار شود.
اطر. [ ] (اِخ ) نام کتابی هندی در اشربه که بعربی نقل شده است . (فهرست ابن الندیم ).
عاطر. [ طِ ] (ع ص ) دوست دارنده ٔ عطر. عطردوست . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، عُطُر. || بوی خوش دهنده . بوی خوش دارنده . (غی...
عتر. [ ع َ ] (ع مص ) استوار کردن نیزه و جز آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || لرزیدن و جنبیدن نیزه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). برخ...