اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عطش

نویسه گردانی: ʽṬŠ
عطش . [ ع َ ] (ع مص )چیره گردیدن بر کسی در معاطشت . (از منتهی الارب ). چیره گردیدن بر کسی در نبرد در تشنگی . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
آتش پا. [ ت َ ] (ص مرکب ) مجازاً تندرو. دوان : باز در بستندش و آن درپرست بر همان امید آتش پا شده ست . مولوی .جنیبت بس که آتش پای گشته هلال نع...
آتش خو. [ ت َ ] (ص مرکب ) آتش خوی . تندخوی .
آتش زا. [ ت َ ] (نف مرکب ) که آتش تولید کند.
آتش کش . [ ت َ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) افزاری که بدان آتش در تنور آشورند.
آتش گر. [ ت َ گ َ ] (ص مرکب ) خالق آتش : خورشید صانع است مر آتش رابشناس زآتش ای پسر آتش گر.ناصرخسرو.
متوقف کردن جنگ
دو آتش . [ دُ ت َ ] (اِ مرکب ) کنایه از لب معشوق باشد. دو غنچه . (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء).
سنگ آتش . [ س َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 441 تن سکنه است . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . ...
سنگ آتش . [ س َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 990 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل ...
اتش بیک . [ ] (اِخ ) محلی در مغرب میانه ٔ آذربایجان .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۴ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.