اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عطش

نویسه گردانی: ʽṬŠ
عطش . [ ع َ طَ ] (ع مص ) تشنه گردیدن . (منتهی الارب ). تشنه شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). ضد سیراب شدن . (از اقرب الموارد). || اشتیاق یافتن . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
آتش کاو. [ت َ ] (اِ مرکب ) آلتی از آهن و جز آن که آتش را بدان آشورند. محراث . مسعار. سطام . اسطام . محراک . انبر.
آتش زنه . [ ت َ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) چیزی که با آن بسودن و اصطکاک آتش پدید آرند، خواه از دو چوب باشد که زبرین را زند و زیرین را زنده ...
آتش فام . [ ت َ ] (ص مرکب ) برنگ آتش .
آتش زاد. [ ت َ ] (ن مف مرکب / ص مرکب ) که از آتش زاده است .
آتش رنگ . [ ت َ رَ ] (ص مرکب ) سخت سرخ : هست یکدانه لعل آتش رنگ بهتراز صدهزار خرمن سنگ . مکتبی .- آب آتش رنگ ؛ مجازاً، شراب : برحذر باش زآ...
آتش سری . [ ت َ س َ ] (حامص مرکب ) غضب بسیار. خشم سخت . نابردباری : مکن تیزمغزی و آتش سری نه زینسان بود مهتر لشکری . فردوسی .بگودرز فرمود پس ...
آتش سگ . [ ت َ ش ِس َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام گیاهی است دوائی وآن را بتازی بنفسج الکلاب خوانند. (برهان ). برنوف . ظاهراً این کلمه مص...
آتش سوز. [ ت َ ] (اِ مرکب ) آتش سوزان . حریق . (دهار) : بر آتش سوز گردآید همه کس تو بر فریاد آتش سوز من رس .(ویس و رامین ).
آتش سیر. [ ت َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) تندرو.
آتش طبع. [ ت َ طَ ] (ص مرکب ) تند. تندخو.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.