اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عطف

نویسه گردانی: ʽṬF
عطف . [ ع َ ] (ع اِ) عطف الطریق ؛ بر سوی راه . گویند تنح عن عطف الطریق ؛ یعنی از میانه ٔ راه دور شو. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عِطف . و رجوع به عِطف شود. || کژی و انحناء. گویند فی الطریق عطف . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) میل . (ناظم الاطباء). تمایل . (فرهنگ فارسی معین ). || مهربانی . (دهار) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). محبت . (فرهنگ فارسی معین ). || پیچیدگی و برگشتگی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). خمیدگی :
نه به دستش در، خم و نه به پایش در، عطف
نه به پشتش در، پیچ و نه به پهلو در، ماز.

منوچهری .


چو بدر از جیب گردون سر برآورد
زمین عطف هلالی بر سر آورد.

نظامی .


چو خورشید پوشد جمال از جهان
پس عطف آن آب گردد نهان .

نظامی .


سرانجام کان ره به پایان رسید
دگر باره شدعطف دریاپدید.

نظامی .


- عطف به چیزی ؛ بازگرداندن و بازگشت دادن به آن ، چنانکه در نامه های جوابی نویسند آن گاه که سخن را به موضوع نامه ٔ واصله برگردانند. رجوع به عطف کردن شود.
- عطف بماسبق ؛ بازگرداندن به چیزی که گذشته است .
- عطف بماسبق نمودن قانون ؛ ۞ تأثیر قانون نسبت بماقبل تاریخ انتشار خود که بصورت اصل «عدم عطف قانون بماسبق » مشهور است چه نفوذ قانون محدود به تاریخ انتشار تا روز نسخ آن است ونسبت به ایام ماقبل انتشار تأثیری ندارد مگر اینکه نص قانون آن را استثناء کند. و در اصطلاح حقوق یک عنصری ، حق حاکمیت ملت مقتضی است که قانونگزار با رعایت اصل عدم محرومیت اکثر، وضع قانون نماید، خواه این قانون عطف به گذشته بکند یا نه ، بنابراین عدم عطف قانون بماسبق استثناء بر حق حاکمیت ملت است . نهایت اینکه این استثناء بقدری دامنه ٔ وسیع دارد که خود بصورت یک قاعده ٔ حقوقی درآمده است . (از فرهنگ حقوقی ).
- عطف دامن ؛ فرود دامن . فراویز جامه . (آنندراج ). سجاف دامن . (ناظم الاطباء) :
حجاب نبود تیغ ترا به خصم تو در
ز گوی مغفر تا عطف دامن جوشن .

سوزنی .


جیب من بر صدره ٔخارا عتابی شد ز اشک
کوه خارا زیر عطف دامن خارای من .

خاقانی .


سر زلف در عطف دامن کشان
ز چهره گل از خنده شکرفشان .

نظامی .


- عطف قَبا ؛ عطف دامن . فرود قبا :
در کمر چست کرد عطف قبا
در دم شیر شد چو باد صبا.

نظامی .


|| (اِ) سجاف دامن جامه . (غیاث اللغات ). سجاف جامه . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب عطف دامن شود. || در اصطلاح صحافی ، چرم یا کاغذ یا جامه ای که از بن سوی دو دفه ٔ کتاب را بهم پیوندد. (یادداشت مرحوم دهخدا). قسمت زیرین جلد کتاب که دو رویه ٔ جلد را به یکدیگر متصل می سازد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عطف و گوشه در ترکیبات عطف شود.
- عطف و گوشه ؛ یکی از روشهای صحافی است بدین طریق که پوشش روی شیرازه ٔ کتاب و زاویه های جلد کتاب را از تیماج (و غالباً به رنگی جز رنگ جلد) سازند استواری بیشتر را، و جلد کتاب را از مقوای ساده یا کالینگر می سازند. (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
حرف عطف . [ ح َ ف ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف ربط. رجوع به حرف ربط شود.
حروف عطف . [ ح ُ ف ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حروف برگشتی : و، ف ، ثم . که اولین آنهابرای عطف ساده و دومین برای عطف با ترتیب و سومین...
روباه عطف . [ ع َ ] (ص مرکب ) آنکه در حرکت کردن و برگشتن و پیچیدن به پیش و پس چون روباه چست و چالاک باشد : شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و...
عطف بیان . [ ع َ ف ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در اصطلاح نحو، تابعی است غیر از صفت که متبوع خود را توضیح دهد، چون ابوحفص عمر، که عمر ...
عطف کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) روی برگردانیدن . برگشتن . از سویی گشتن و سوی دیگر روی کردن : بر آن بود که عطفی کند بر جانب کالف تا ر...
رجوع شود به "عطف به"
این کَلاپ (= جمله) اربي است و پارسی آن اینهاست: آسَتی ãsati (سنسکریت: آسَتّی) سَمسَرگ samsarg (سنسکریت: سَمسَرگَ) سَمریوگ samriog (سنسکریت: سَمپرَی...
عاطف . [ طِ ] (ع ص ) مهربانی کننده . || برگرداننده . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). || آهو که گردن کج کند وقت نشستن . (منتهی الارب ) (آنندر...
عتف . [ ع َ ] (ع مص ) برکندن موی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
عتف . [ ع ِ ] (ع اِ) پاره ای از شب ، یقال مضی عتف من اللیل و عدف ؛ أی قطعة منه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.