عظب
نویسه گردانی:
ʽẒB
عظب . [ ع َ ] (ع مص ) به سرعت جنبانیدن پرنده دمغزه را. (از منتهی الارب ): عظب الطائر؛ آن پرنده «زمکاء» و دم خود را بسرعت حرکت داد. (از اقرب الموارد). || لازم گرفتن کسی را و شکیب کردن . عُظوب .و رجوع به عظوب شود. || قیام نمودن بر مال خود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خشک گردیدن جلد. (از منتهی الارب ): عظب جلده ؛ پوست او خشک گردید. (از اقرب الموارد). || درشت گردیدن دست از کار کردن . (از منتهی الارب ): عظبت یده ؛ دست او از کار کردن درشت شد. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ازب . [ اَ زَب ب ] (اِخ ) نام شیطانی از شیاطین .
ازب . [ اَ زُب ب ] (ع اِ) ج ِ زُب ّ. (منتهی الارب ).
ازب . [ اُ زِ ] (اِخ ) ۞ اوسویوس . مرحوم پیرنیا در ایران باستان آورده است : یکی از روحانیون مسیحی ، مولد فلسطین . وی در بیت المقدس و انطاکیه...
عاذب . [ ذِ ] (ع ص ) آنکه میان او و آسمان چیزی حائل نباشد. || بازمانده از خوردن از شدت تشنگی . || ستور ایستاده که آب و علف نخورد. (من...
عازب . [ زِ] (ع ص ) آب و گیاه دوردست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) شتران که شب در حی نیایند. (منتهی الارب ). شاة عازب ؛ گوسپندان دور ...
عازب . [ زِ ] (اِخ ) کوهی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
اضب . [ اَ ض َب ب ] (ع ص ) شتر بیمارسینه یا بیمارسپل . مؤنث : ضَبّاء. ج ، ضُب ّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن اشتر که سول وی درد کند. (تاج ...
اضب . [ اَ ض ُب ب ] (ع اِ) ج ِ ضَب ّ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ضب شود.
بیت عزب . [ ب َ / ب ِ ت ِ ع َ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) (اصطلاح عرفان ) دلی که به مقام جمع رسیده و دردریای نیستی در مقابل هستی ذات حق ...
جدا و دور ساختن (فروانفر)
چو وحدتست عزبخانة یکی¬گویان تو روح را ز جز حق چرا عزب کنی
(6/3061/7)
غزلیات شمس