عظم
نویسه گردانی:
ʽẒM
عظم . [ ع ِ ظَ ] (ع اِمص ) بزرگی و کلانی ، خلاف صِغر.(منتهی الارب ). بزرگی و بزرگواری . (السامی ). بزرگی . (مهذب الاسماء). مقابل صغر. (از اقرب الموارد). حشمت وعظمت و جسامت و هنگفتی و پری . (ناظم الاطباء) : لعظمک فی النفوس تبیت ترعی بحفاظ و حراس ثقات . (تاریخ بیهقی ص 192). عرصه ٔ آن ولایت از عظم شرف و علو همت خویش تنگ یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 232).
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
عظم . [ ع َ ] (ع مص ) استخوان خورانیدن . (از منتهی الارب ): عظم الکلب ؛ سگ را استخوان خورانید. (از اقرب الموارد).
عظم . [ ع َ ] (ع اِ) استخوان . (منتهی الارب ) (دهار). استخوان و به هندوی هاد گویند. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ). به فارسی استخوان و به ترکی سمو...
عظم . [ ع َظَ ] (ع اِ) عظم الطریق ؛ میانه ٔ راه ، و گشاده و فراخ آن . (منتهی الارب ). جاده ٔ راه . (از اقرب الموارد).
عظم . [ ع ِ ظَ ] (ع مص ) بزرگ و کلان شدن . (از منتهی الارب ). بزرگ شدن ، مقابل صِغر. (از اقرب الموارد). بزرگ شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصا...
عظم . [ ع ُ ] (ع اِمص ) بزرگی و کلانی وبیشتری . (منتهی الارب ). بزرگی . (دهار). کلانی و بزرگی و عظمت و اهمیت و تکبر و بزرگ منشی . (ناظم الاطبا...
عظم . [ ع ُ ظُ ] (ع ص ، اِ) ج ِعَظیم . (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به عظیم شود.
عظم . [ ع ُ ] (اِخ ) (ذو...) عُرضی است از اعراض خیبر که در آنجا چشمه های جاری و نخلهای پربار است ، و آن را به فتح اول نیز خوانده اند. (از م...
عظم . [ ع َ ] (اِخ ) اسعدبن اسماعیل بن ابراهیم ، ملقب به عظم . تولد و وفات او در دمشق بود (1113-1171 هَ . ق .) از طرف دولت عثمانی والی دمشق ...
عظم . [ ع َ ] (اِخ ) جمیل بن مصطفی بن محمد حافظبن عبداﷲ، ملقب به عظم . از ادیبان دمشق و از اعضای المجمع العلمی العربی بود. وی به سال 1290...
عظم رمیم. (اسم) ( عظم + رمیم ) استخوان پوسیده. (منبع: لغتنامۀ دهخدا - رجوع شود به «عظم» و همچنین «ریزیده»)
مثال:
"بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری...