اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عفط

نویسه گردانی: ʽFṬ
عفط. [ ع َ ف ِ ] (ع ص ) رجل عفط؛ مرد تیزدهنده . (منتهی الارب ). ضروط. (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۳ ثانیه
برای دیگر کاربردها، آفت (ابهام‌زدایی) را ببینید. آفت پرونده:2011-12-23 13.57.18.jpg اطلاعات هنرمند نام اصلی ملوک آنغوز نام مستعار آفت زادروز ۱۳۱...
این واژه عربی است و پارسی جایگزین این است: سواک sovâk (دری) ****فانکو آدینات 09163657861
بی عفت . [ ع ِف ْ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عفت ) که عفت نداشته باشد. بی تقوی . ناپرهیزگار. رجوع به عفت شود.
پس افت . [ پ َ اُ ] (ن مف مرکب ) ذخیره . یخنی . اندوخته . || آنچه از اقساطِ بدهی و قرضی در موعد خود پرداخته نشده باشد.
ذی عفت . [ ع ِف ْ ف َ ] (ع ص مرکب ) صاحب عفاف .
آفت کش یا سم ؟ آفت کش ها ترکیبات سنتزی یا طبیعی اند که برای کنترل ویا از بین بردن آفات مورد استفاده قرار می گیرند . آفت کش عبارت است از ترکیب...
آفت زده . [ ف َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آفت رسیده . کِشتی به آفتهائی چون تگرگ و شجام و ملخ و سن و زنگ و سیل دچارشده .
آفت دیو. [ ف َ ت ِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صرع . دیوزدگی : تا برند از طریق چاره گری آفت دیو را ز جان پری .سنائی .
آفت زدگی . [ ف َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) چگونگی آفت زده .
آفْت (به انگلیسی: canker sore,aphthous ulcer) بیماری شایع د دهان که باعث ضایعات دردناک نکروتیک در مخاط دهان، زبان و لثه دیده می شود. علت آن ناشناخته ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.