عفط
نویسه گردانی:
ʽFṬ
عفط. [ ع َ ف ِ ] (ع ص ) رجل عفط؛ مرد تیزدهنده . (منتهی الارب ). ضروط. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
افت . [ اُ ] (اِمص ) افتادن به میان داری یعنی در کشتی دو کس را از هم جدا کردن . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). || افتادن . (ناظم الاطباء). ا...
این واژه عربی است و پارسی جایگزین این است: سواک sovâk (دری) ****فانکو آدینات 09163657861
برای دیگر کاربردها، آفت (ابهامزدایی) را ببینید.
آفت
پرونده:2011-12-23 13.57.18.jpg
اطلاعات هنرمند
نام اصلی ملوک آنغوز
نام مستعار آفت
زادروز ۱۳۱...
بی عفت . [ ع ِف ْ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عفت ) که عفت نداشته باشد. بی تقوی . ناپرهیزگار. رجوع به عفت شود.
پس افت . [ پ َ اُ ] (ن مف مرکب ) ذخیره . یخنی . اندوخته . || آنچه از اقساطِ بدهی و قرضی در موعد خود پرداخته نشده باشد.
ذی عفت . [ ع ِف ْ ف َ ] (ع ص مرکب ) صاحب عفاف .
آفت کش یا سم ؟
آفت کش ها ترکیبات سنتزی یا طبیعی اند که برای کنترل ویا از بین بردن آفات مورد استفاده قرار می گیرند .
آفت کش عبارت است از ترکیب...
رعایت ادب در گفتار و نوشتار (فرهنگ بزرگ سخن) همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: نیکو فاسَن fāsan (سنسکریت: bhāsana) ***فانکو آدینات 09163657861
آفت زده . [ ف َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آفت رسیده . کِشتی به آفتهائی چون تگرگ و شجام و ملخ و سن و زنگ و سیل دچارشده .
آفت دیو. [ ف َ ت ِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صرع . دیوزدگی : تا برند از طریق چاره گری آفت دیو را ز جان پری .سنائی .