عفق
نویسه گردانی:
ʽFQ
عفق . [ ع ُف ُ ] (ع اِ) مگس . (منتهی الارب ). || گرگهایی که نمی خوابند و نمی خوابانند. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
افق: 1ـ خطی دایره ای ساخته شده از چشم انداز زمینی از همه سو و امتداد یافته در عمق بسیار در یک جای مشخص که از دید بیننده به نظر می رسد زمین و آسمان در ...
خط افق . [ خ َطْ طِ اُ ف ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دایره ٔ افق . (آنندراج ). رجوع به افق در این لغت نامه شود : برنگ خط افق تا زمین شود یکسا...
هم افق . [ هََ اُ ف ُ ] (ص مرکب ) در تداول دو کس را گویند که دارای تجانس فکری و روحی باشند.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
افق حسی . [ اُ ف ُ ق ِ ح ِس ْ سی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دایره ایست که بدیدار مردم گرد بر گردزمین است . ابوریحان گوید: افق دو گونه است یک...
افق مرئی . [ اُ ف ُ ق ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) افق حسی . رجوع به افق حسی شود.
افق ترسی . [ اُ ف ُ ق ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همان افق حسی است با کمی اختلاف . افق ترسی که آنرا گاه افق حسی بمعنی عام گویند دای...
افق حقیقی . [ اُ ف ُ ق ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن است از فلک که بدو آن سطح رسد که موازی است افق حسی را و مرکز زمین را بگذرد. و م...
افق الاعلی . [ اُ ف ُ قُل ْ اَ لا ] (اِخ ) برترین مرتبه ٔ روح یعنی حضرت احدیت و حضرت الوهیت . (از تعریفات جرجانی ).
افق المبین . [ اُ ف ُقُل ْ م ُ ] (ع اِ مرکب ) بالاترین مرتبه ٔ قلب . (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.