عقد بستن . [ ع َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گره زدن . (ناظم الاطباء). ورجوع به عقد شود. || صیغه ٔ شرعی خواندن ، در معاملات . (فرهنگ فارسی معین ). قرارداد بستن . پیمان بستن
: قاضی ابوطاهر... با وی ضم کرده شد تا چون نشاط افتد که عهد و عقد بسته آید... قاضی شرایط آن را به تمامی بجای آرد. (تاریخ بیهقی ص
209).
با چنین یار که ما عقد محبت بستیم
گر همه مایه زیان می کند انبازی به .
سعدی .
فکیف مرا که در صدر مروت نشسته و عقد فتوت بسته . (گلستان ). || ازدواج کردن و اجرای صیغه ٔ نکاح کردن . (ناظم الاطباء). پیمان ازدواج بستن . قرارداد زناشویی را منعقد کردن . (فرهنگ فارسی معین )
: چند گوئی عقد بخت او که بست
عقد بختش آسمان بست آسمان .
خاقانی .
باجوانی چو لعبتی سیمین
عقد بستش به مبلغی کابین .
سعدی .
-
امثال :
عقد دختر عمو و پسر عمو را در آسمان بسته اند ؛ کابین و بند بستن پسرعم و دختر عم رسمی جاری و نیکوست . (امثال و حکم دهخدا). چون سابقاً معتقد بودند که وصلت باید بین اقوام نزدیک و افراد یک خاندان انجام گیرد و پسر عمو و دختر عمو از تمامی اقوام به یکدیگر نزدیک تر هستند از آنجا این مثل پیدا شد. (فرهنگ عوام ).
-
عقد بر کسی بستن ؛ به صله ٔ بر، به معنی نکاح کردن زن با کسی . (آنندراج )
: یکماه روزه داشت پس از اتفاق عید
بستند عقد بر همه آفاق یک سرش .
خاقانی .
گنجهای بکر سر پوشیده را
عقد بر صدر جهان بست آسمان .
خاقانی .
روز را بکر چون برون آید
عقد بر شهریار بندد صبح .
خاقانی .
-
عقد فروبستن ؛ عهد بستن . پیمان بستن .
- || پیمان ازدواج بستن
: فتح و ظفر با بقاش عهد فروبسته اند
دولت دوشیزه را عقد فروبسته اند.
خاقانی .
-
عقد نکاح بستن ؛ صیغه ٔ ازدواج و زناشوئی خواندن . ازدواج کردن
: فی الجمله به حکم ضرورت با ضریری عقد نکاحش بستند. (گلستان ). چون مدت عدت بسر آمد عقد نکاحش بستند. (گلستان ).