عقل
نویسه گردانی:
ʽQL
عقل . [ ع َ ] (اِخ ) لقب سعیدبن فاضل بن بشارة. به سال 1306 هَ . ق . در دامور (لبنان ) متولد شد و به هیجده سالگی به مکزیک رفت و روزنامه ٔ «صدی المکسیک » را انتشار داد. آنگاه به بیروت بازگشت و روزنامه ٔ «البیرق » را منتشر ساخت سپس در نوشتن مطالب روزنامه های الاحوال و لسان الحال و الاصلاح و الاتحاد العثمانی که همگی از روزنامه های مهم بیروت بشمار می آیند شرکت نمود. وی در جنگ جهانی اول به اتهام کوشش برای تشکیل دولت مستقل عربی بازداشت شد و به سال 1334هَ . ق . در بیروت اعدام گردید. (از الاعلام زرکلی ).
واژه های همانند
۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
لوگوس. (در انگلیسی :Logos /ˈloʊɡɒs/, UK /ˈlɒɡɒs/, or US /ˈloʊɡoʊs/; Greek: λόγος ). برای درک واژهٔ «لوگوس» باید پیشزمینههای یونانی و یهودی آن را بر...
این واژه عربی و اسم فاعل عقل است و پارسی آن اینهاست:
خردمند (پارسی دری)
ژیتاک، ژیتار (ژیت از سنسکریت: چیتَ= عقل + پسوند فاعلی «اک، ار»)
سِپاناک، سِ...
اقل . [ اَ ق َل ل ] (ع ن تف ) کمتر و اندک تر. (ناظم الاطباء) (آنندراج )(غیاث اللغات ). بسیار کم . کوچکتر. (ناظم الاطباء).- اقل الحاج ؛ کمترین ...
عاقل . [ ق ِ ] (ع ص )خردمند. دانا. هوشیار و زیرک . (ناظم الاطباء). ج ، عقلاء و عُقّال و عاقلون . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (اقرب ...
عاقل . [ ق ِ ] (اِخ ) وادیی است که اِمَرة در بالای آن و رمه در پائین آن است و پر از طلح بود. (معجم البلدان ).
عاقل . [ ق ِ ] (اِخ ) ابن کلبی گوید کوهی است که حارث بن آکل المرار جد امری ءالقیس بدان ساکن بود. (معجم البلدان ).
عاقل . [ ق ِ ] (اِخ ) وادیی است بنی ابان بن دارم را. (معجم البلدان ). آبی است بنی ابان بن دارم را و گفته اند وادیی است پایین بطن الرمة و گ...
عاقل . [ ق ِ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد قیس . (معجم البلدان ).
عاقل . [ ق ِ ] (اِخ ) نصر گوید ریگی است بین مکه و مدینه . (معجم البلدان ).
عاقل . [ ق ِ ] (اِخ ) کوهی است به نجد. (معجم البلدان ).