اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عکص

نویسه گردانی: ʽKṢ
عکص . [ ع َ ] (ع اِمص ) بدخوئی . || برهم دیگر شدن اندام . (منتهی الارب ). عَکَص . (اقرب الموارد). رجوع به عَکَص شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
عکس برداری . [ ع َ ب َ ] (حامص مرکب ) عکس برداشتن .عکاسی . مجموع عملیاتی که با اجرای آنها تصویر شی ٔ مورد نظر به روی صفحه ای ثابت میگردد. (ف...
عکس افکندن . [ ع َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرتو افکندن : چو گلبن از بر آتش نهاده عکس افکندبه شاخ او بر دراج شد ابستاخوان . خسروانی .تابوت او ...
اکس لاشاپل . [ اِ پ ِ ] (اِخ ) ۞ آخِن . شهری است در آلمان در ناحیه ٔ وستفالی ، مرکز صنایع نساجی و ماشین سازی و دارای 159000 تن جمعیت . (فرهنگ...
عکس برداشتن . [ ع َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تصویر شخص یا شی ٔ یا منظره ای را به وسیله ٔ دستگاه عکاسی گرفتن . (فرهنگ فارسی معین ).
عکس برگردان . [ ع َ ب َ گ َ ] (نف مرکب ) عکس برگرداننده . || (اِ مرکب ) طرحی از نقاشی رنگین بر روی کاغذ روپوشیده که چون آن را وارونه بر ...
عکس انداختن . [ ع َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) منعکس شدن . انعکاس یافتن . پرتو افکندن . || عکس برداشتن . (فرهنگ فارسی معین ). عکس گرفتن .
عکس پذیرفتن . [ ع َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول انعکاس . (فرهنگ فارسی معین ): انعکاس ؛ عکس پذیرفتن . (منتهی الارب ). || قبول تصویر کردن . نق...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.