اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

علاج

نویسه گردانی: ʽLAJ
علاج . [ ع ِ ] (ع مص ، اِمص ) درمان . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : در کتب طب آورده اند که فاضلترین ِ اطباء آن است که بر علاج ازجهت ثواب آخرت مواظبت نماید. (کلیله ص 851). به رغبتی صادق ... روی بعلاج بیماران آوردم . (کلیله ص 59). رنج مبر در معالجت چیزی که علاج نپذیرد. (کلیله ص 322).
پتیاره ٔ ظلمی بلای بخلی
درمان نیازی علاج آزی .

مسعودسعد.


- امثال :
علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد .

سعدی .


|| تدبیر و چاره و گزیر. (ناظم الاطباء) :
چون نمک خود تبه شودچه علاج
چاره چه غرقه را ز رود برک ؟

خسروی .


علاجی بکن کز دلم خون نیاید.

والهی .


|| کار و عمل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مزاولت نمودن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زدن کسی را به شمشیر. || شدت دیدن از کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) دارو. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
بی علاج . [ ع ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + علاج ) بی درمان .که چاره ندارد. که درمانش نشود. رجوع به علاج شود.
علاج پذیر. [ ع ِ پ َ ] (نف مرکب )قابل مداوا. درمان پذیر و چاره پذیر. (ناظم الاطباء).
علاج شدن . [ ع ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) درمان شدن . صحت یافتن . شفا یافتن .
درمان سردرد علاج الرأس او انجیدن گوش دم الاخوین او خون سیاوش (خسرو و شیرین، نظامی)
علاج کردن . [ ع ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تیمار کردن و مروسیدن . || مداوا نمودن و معالجه کردن . || چاره نمودن و تدبیر کردن . (ناظم الاطباء). رج...
علاج دادن . [ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) شفا دادن . (ناظم الاطباء).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.