علاج . [ ع ِ ] (ع مص ، اِمص ) درمان . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
: در کتب طب آورده اند که فاضلترین ِ اطباء آن است که بر علاج ازجهت ثواب آخرت مواظبت نماید. (کلیله ص
851). به رغبتی صادق ... روی بعلاج بیماران آوردم . (کلیله ص
59). رنج مبر در معالجت چیزی که علاج نپذیرد. (کلیله ص
322).
پتیاره ٔ ظلمی بلای بخلی
درمان نیازی علاج آزی .
مسعودسعد.
-
امثال :
علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد .
سعدی .
|| تدبیر و چاره و گزیر. (ناظم الاطباء)
: چون نمک خود تبه شودچه علاج
چاره چه غرقه را ز رود برک ؟
خسروی .
علاجی بکن کز دلم خون نیاید.
والهی .
|| کار و عمل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مزاولت نمودن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زدن کسی را به شمشیر. || شدت دیدن از کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) دارو. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).