علف خوار
نویسه گردانی:
ʽLF ḴWAR
علف خوار. [ ع َ ل َ خوا / خا ] (نف مرکب ) هرکه علف خورد. علف چر. گیاهخوار. علف خواره . || (اِ مرکب ) چراگاه و علف زار. (ناظم الاطباء). علف چر : علفخوار و مرغزارها قوریغ کردند و از چرانیدن چهارپایان محفوظ گردانید. (جهانگشای جوینی ). از چرانیدن چهارپایان محفوظ گردانید تا علفخوار نگردد. (جهانگشای جوینی ). رسول بدو فرستاد که ما را علفخوار معین کنی . (جهانگشای جوینی ).
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
ابن الفخار. [ اِ نُل ْ ف َخ ْ خا ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن علی البیری ۞ اندلسی . از اعاظم ادبا و نحات . او استاد قرائت و ادب شاطبی وابن زمرک ...
ابن الفخار. [ اِ نُل ْ ف َخ ْ خا ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن عمربن الفخار، از مردم قرطبه . او به اشعار و نوادر عرب واقف و گویند مستجاب الدعوه بوده...
ابن الفخار. [ اِ نُل ْ ف َخ ْ خا ] (اِخ ) ابوعبداﷲبن الفخار. شاعری از مردم مالَقه و در قلائدالعقیان قطعه ای از اشعار او آمده است .
راشیا الفخار. [ ش َ ی ْ یَل ْ ف َخ ْ خا ] (اِخ ) قریه ای است از قرای مرجعیون لبنان که دارای کارگاههای سفال است . (از اعلام المنجد).