علم کردن . [ ع َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برکشیدن تیغ و مانند آن . (آنندراج )
: زین ایمنم که تیغ جدایی علم کنی
هر قطره خونم از تو جداگانه پر شده ست .
نورالدین ظهوری (از آنندراج ).
|| مشهور کردن . سرشناس کردن . از میان جمع برآوردن . بر سر زبانها افکندن . || راست کردن . افراشتن . برافراشتن . علم نمودن .
-
اوستا علم کردن (در لباس ) ؛ از سرو ته آن زدن .
-
دم علم کردن ؛ دم برافراشتن .
-
قد علم کردن ؛ قد برافراشتن .