علوان
نویسه گردانی:
ʽLWʼN
علوان . [ ع َل ْ ] (اِخ ) نام پدر ضحاک است که عجمان وی را مرداس میگفتند. وی از ملوک عرب و برادر شدادبن عاد بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 180). صاحب مجمل التواریخ و القصص (ص 26) علوان را فرزند عبیدبن عویج ذکر کرده است .
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
علوان . [ ع ِل ْ ] (ع مص ) عنوان کردن کتاب ، و دیباچه نوشتن بر آن . (از ناظم الاطباء): علونت ُ الکتاب بر کتاب عنوان گذاردم . (از لسان العرب ...
علوان . [ ع ُل ْ ] (ع اِ) علوان الکتاب ؛ سرنامه . (منتهی الارب ). عنوان آن . (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).عنوان کتاب و دیباچه و مقدمه ٔ ...
علوان . [ ع َل ْ ] (اِخ ) ابن حسین ، مکنی به ابوالیسیر. محدث است . رجوع به ابوالیسیر شود.
علوان . [ ع َل ْ ] (اِخ ) ابن عاشق پاشا (شیخ ...). رجوع به علوان چلبی شود.
علوان . [ ع َل ْ ] (اِخ ) ابن عطیةبن حسن بن محمدبن حداد هیتی حموی . رجوع به علوان حموی شود.
علوان . [ ع َل ْ ] (اِخ ) قیصربن یوسف جبران . قس (کشیش ) (متولد در 1287 هَ . ق .). وی را تصانیف بسیاری است که از آنجمله است : 1- تاریخ کتاب ...
علوان . [ ع َل ْ ] (اِخ ) یوسف لعازاری . قس (کشیش ). وی تا پیش از سال 1328هَ . ق . زنده بود. از جمله آثار اوست : 1- أرج الوطنیة فی حیاة الطو...
بنه علوان . [ ب ُ ن َ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول است . دارای 200 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایرا...
علی علوان . [ ع َ ع َل ْ ] (اِخ ) ابن عطیةبن حسن بن محمدبن حداد هیتی حموی شافعی شاذلی . رجوع به علوان حموی شود.
علوان هیتی . [ ع َل ْ ن ِ هََ ] (اِخ ) علی بن عطیةبن حسن بن محمدبن حداد حموی شافعی شاذلی . رجوع به علوان حموی شود.