علوان
نویسه گردانی:
ʽLWʼN
علوان . [ ع َل ْ ] (اِخ ) نام پدر ضحاک است که عجمان وی را مرداس میگفتند. وی از ملوک عرب و برادر شدادبن عاد بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 180). صاحب مجمل التواریخ و القصص (ص 26) علوان را فرزند عبیدبن عویج ذکر کرده است .
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
علوان چلبی . [ ع َل ْ ن ِ چ َ ل َ ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن عاشق علی پاشابن شیخ مخلص پاشابن بابا الیاس رومی زاهد (متوفی در اماسیه در حدود سال 7...
علوان حموی . [ ع َل ْ ن ِ ح َ م َ وی ی ] (اِخ ) (شیخ ...) علی بن عطیةبن محمدبن حداد هیتی حموی شافعی شاذلی . صوفی ،واعظ، ناظم ، فقیه و اصولی ...
علوان شاذلی . [ ع َل ْ ن ِ ذِ ] (اِخ ) علی بن عطیةبن حسن بن محمدبن حداد هیتی حموی شافعی . رجوع به علوان حموی شود.
علوان شافعی . [ ع َل ْ ن ِ ف ِ ] (اِخ ) علی بن عطیةبن حسن بن محمدبن حداد هیتی حموی شاذلی . رجوع به علوان حموی شود.
علوان آق شهری . [ع َل ْ ن ِ ش َ ] (اِخ ) بابا نعمةاﷲ. از خواجگان طریقت نقشبندیه . رجوع به بابا نعمةاﷲ محمود نخجوانی شود.
علوان الاقشهری . [ ع َل ْ نُل ْ اَ ش َ ] (اِخ ) بابا نعمةاﷲ محمود نخجوانی . از خواجگان طریقت نقشبندیه . رجوع به بابا نعمةاﷲ... شود.
الوان . [ اَل ْ ] (ع اِ) ج ِ لَون . رنگها. (آنندراج ). رجوع به لون شود : ز بهر دیدن جانت همی چشم دگر بایدکه بی لونست چشم سر نبیند جز همه ا...
الوان . [ اَل ْ ](اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر، در 26 هزارگزی شمال باختری ورزقان و 28هزارگزی راه ارابه رو...
سبع الوان . [ س َ ع ِ اَل ْ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) هفت رنگ طعام . و آن سنتهای فرعون است . (برهان ). طعامهای گوناگون و آن صنع فرعون است ک...
هفت الوان . [ هََ اَل ْ ] (اِ مرکب ) کنایه از طعامهای گوناگون و رنگارنگ است ، و طعامی را نیز گویند که از آسمان به جهت عیسی علیه السلام نازل ...