علی
نویسه گردانی:
ʽLY
علی . [ ع ُ لا ] (اِخ ) شهری است به سواد وادی القری . (منتهی الارب ) (از متن اللغة).علا. (معجم البلدان ) (متن اللغة). موضعی است از ناحیه ٔ وادی القری ، که بین آن و شام واقع شده و پیغمبر (ص ) در راه خویش بسوی تبوک در آنجا فرودآمد، و در محلی که نماز گزارد مسجدی ساخته شد. (از معجم البدان ).
واژه های همانند
۵,۷۸۶ مورد، زمان جستجو: ۱.۴۵ ثانیه
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن سیازی ، رجوع به علی سیازی شود.
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن شافعی ، مشهور به بیهقی . رجوع به علی بیهقی (ابن حسن ...) شود.
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن شقیق خراسانی ، مکنی به ابوعبدالرحمان . از روات حدیث بود. و نیز رجوع به ابوعبدالرحمان (علی بن ...) شود.
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن صقلی قزوینی . رجوع به علی صقلی شود.
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن (یا حسین ) علوی بغدادی ،مکنی به ابوالقاسم و مشهور به ابن أعلم . ریاضی دان و منجم مشهور قرن چهارم هجری . رجوع...
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن قهستانی ، مکنی به ابوبکر و ملقب به عمیدالملک . عارض سپاه محمود غزنوی و از بزرگان فضلا و ادبای خراسان و نیز رئ...
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن کاتب . از شعرای مصر بودو دیوان او سی ورقه است . (از الفهرست ابن الندیم ).
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن کوفی ، مکنی به ابوالشعثاء. محدث بود و از حفص بن غیاث روایت کرد. و رجوع به ابوالشعثاء (علی بن ...) شود.
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن همدانی ، مشهور به ابن فاکهی و مکنی به ابوالفضل . رجوع به علی فاکهی شود.
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن هنائی ، مشهور به کراع النمل و دوسی ،و مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی کراع النمل شود.