علی
نویسه گردانی:
ʽLY
علی .[ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد، مکنی به ابوالفتوح . از حقوقدانان بود و در سال 1289 هَ . ق . در استان غربی مصر متولد شد. و در دانشکده ٔ منپلیه ٔ فرانسه تحصیل علم حقوق کرد و به مصر بازگشت و چندین مدرسه ٔ مختلف تأسیس کرد و در سال 1331 هَ . ق . در قاهره درگذشت . او راست : 1- خواطر فی القضاء و الاقتصاد و الاجتماع . 2- سیاحة مصری فی اروبا سنة 1900 م . 3- الشریعة الاسلامیة و القوانین الوضعیة. 4- المذهب الاجتماعی فی التشریع الجنائی . (از معجم المؤلفین ج 7 ص 22 از فهرس المؤلفین بالظاهریة و معجم المطبوعات ص 322 و فهرس الازهریة ج 6ص 21 و مرآة العصر ج 2 ص 273 و الاعلام زرکلی ج 5 ص 67).
واژه های همانند
۵,۷۸۱ مورد، زمان جستجو: ۱.۳۱ ثانیه
الی آخر. [ اِ لا خ ِ ] (از ع ، ق مرکب ) تا آخر. در مقام کوتاه کردن سخن گویند.
آلی بالی . (اِ) آلوبالو. آلبالو. قراصیا. آلوی ابوعلی .
عالی مشرب . [ م َ رَ ] (ص مرکب )آنکه مشرب خوب دارد. خوش مشرب . بلندنظر : حافظ ار بر صدر ننشیند زعالی مشربیست عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نی...
عالی مقام . [ م َ ] (ص مرکب ) عالیجاه . بلندمرتبت . آنکه مقام رفیع و بالا دارد : در سلک سایر خدام عالی مقام تنظیم گردید. (حبیب السیر ج 3 ص ...
عالی مآثر. [ م َ ث ِ ] (ص مرکب ) صاحب آثار عالیه : صاحبقران عالی مآثر بدانجا رسید. (حبیب السیر ج 3 ص 155).
عالی طیب . [ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) تیره ای از ایل طیبی از ایلات کوه گیلویه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
عالی سرای . [ س َ ] (اِ مرکب ) قصرسلطنتی و سرای پادشاهی و حرم خانه . (ناظم الاطباء).
عالی رأی . [ رَءْی ْ ] (ص مرکب ) آنکه او را رأی ثاقب باشد.
عالی تبار. [ ت َ ] (ص مرکب ) عالی نسب . آنکه نسب عالی دارد.
رادا الی . [ اُ ] (اِخ ) ۞ قصبه ای است در هندوستان واقع در ایالت لکهنو. (از قاموس الاعلام ترکی ).