علی
نویسه گردانی:
ʽLY
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن هبةاﷲبن محمدبن علی بن مطلب ، ملقّب به مجدالدین و تاج الدین و مکنّی به ابوالمکارم . وی ادیب و نویسنده و نحوی و لغوی بود که به شام سفر کرد و مقاماتی را نیز عهده دار شد و به قاهره نیز سفری کرد و در سال 561 هَ . ق . درگذشت . او راست : 1 - مختصر اصلاح المنطق ابن سکیت . 2 - مختصر غریبین . (از معجم المؤلفین بنقل از الوافی صفدی ج 12 ص 188، بغیةالوعاة سیوطی ص 353، کشف الظنون حاجی خلیفه ص 108 و هدیةالعارفین بغدادی ج 1 ص 699).
واژه های همانند
۵,۷۸۶ مورد، زمان جستجو: ۱.۳۸ ثانیه
اشاره به فیس و افاده و خودنمایی تو خالی می باشد که معمولن با جیب خالی برابر می شود.
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: بژناگراو bežnâgrâv (بژنا + آگراو: عالی از مانوی: ágrâv. الف بژنا با آی آگراو یکی شد.) **** فانکو آد...
عالی همت . [ هَِ م ْ م َ ] (ص مرکب ) آنکه همت عالی دارد. بلندهمت و شریف . بزرگوار. کریم و سخی . جوانمرد. (ناظم الاطباء) : گر از شمشیر برگردی ن...
عالی نسب . [ ن َ س َ ] (ص مرکب ) آنکه او را نسب عالی باشد. عالی تبار : نظر همت این پادشاه عالی نسب متعالی حسب . (سندبادنامه ص 244).اصل گهر...
عالی اثر. [ اَ ث َ ] (ص مرکب ) بلند. رفیع. والا : مساحت مملکت اسکندر در نظر همت عالی اثرش تنگ تر از حوصله ٔمردم بخیل است . (حبیب السیر ج 4 از...
عالی بخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) بلندبخت . کسی که بخت با وی باشد و در کارها موفق گردد.
عالی بر. [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت پایین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . واقع در 11هزارگزی جنوب ماهیدشت و 4هزارگزی جنوب خز...
عالی ذکر. [ ذِ ] (ص مرکب ) آنکه همواره نام او بخوبی برده شود : و دائم موقر و محترم و عالی الذکر و نافذ الامر و مهیب و مطاع و سرور و دین پرو...
عالی سر. [ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان پائین بخش طالقان شهرستان تهران . واقع در 21هزارگزی باختری شهرک ، کنار راه عمومی مالرو قزوین . کو...
عالی شاخ .(ص مرکب ) شاخ بلند. دارای شاخه های دراز : به که با این درخت عالی شاخ نشود دست هر کسی گستاخ . نظامی .به درختی سطبر و عالی شاخ سبز ...