علی حال . [ ع َ لا ] (ع ق مرکب ) علی الحال . علی ای حال . بر هر حال . در هر حال . به هرحال . رجوع به «علی ای حال » شود
: نوگشته کهن شود علی حال
ور نیست مگر که کوه شروین .
ناصرخسرو.
ور در جهان نیند علی حال غایبند
ور غایبند بر تن ما چون که حاضرند.
ناصرخسرو.
زین جهان مندیش و او راگیرکو به ْ از جهان
سر به ْ از افسر علی حال ، ارچه نیکو افسر است .
عنصری .
گرگ بر اطراف این حظیره روان است
گرگ بود بر لب حظیره علی حال .
منوچهری .
دینار دهد، نام نکو باز ستاند
داند که علی حال زمانه گذران است
منوچهری .