عم
نویسه گردانی:
ʽM
عم . [ ع َم ْ م َ ] (ع حرف جر + اسم ) مرکب از: حرف جر «عن » + اسم استفهام «ما». درباره ٔ چه ؟ از چه ؟ : عم ّ یتسألون ؟؛ درباره ٔ چه از همدیگر سؤال می کنند؟ (قرآن 1/78). || (اِخ ) نامی که در تداول عامه به سوره ٔ نباء داده شده است ، به مناسبت شروع سوره ٔ مذکور با کلمه ٔ «عم ».
- عم جزؤ ؛ جزئی از قرآن که محتوی سوره ٔ نباء یعنی سوره ٔ هفتادوهشتم است تا پایان قرآن یعنی تا پایان سوره ٔ یکصدوچهاردهم .
واژه های همانند
۷۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
ام العرب . [ اُم ْ مُل ْ ع َ رَ ] (اِخ ) در حدیث به هاجر مادراسماعیل اطلاق شده است . رجوع به معجم البلدان شود.
ام العرب . [ اُم ْ مُل ْ ع َ رَ ] (اِخ ) پشته ای است در سماوه (واقع در عراق ). (از تاج العروس ).
ام العرب . [ اُم ْ مُل ْ ع َ رَ ](اِخ ) دهی است در مصر. رجوع به معجم البلدان شود.
ام العین . [ اُم ْ مُل ْ ع َ ] (اِخ ) آبی است نزدیک سمیراء در راه مکه . (از تاج العروس ). و رجوع به معجم البلدان شود.
ام الغول . [اُم ْ مُل ْ ] (ع اِ مرکب ) نره . (المرصع). آلت مرد.
ام الفرج . [ اُم ْ مُل ْ ف َ رَ ] (ع اِ مرکب ) طعامی است که از گوشت و برنج و شکر ترتیب دهند. (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) ...
ام القوم . [ اُم ْ مُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) رئیس قوم . (از لسان العرب ) سردار قوم . (منتهی الارب ).
ام الفضل . [ اُم ْ مُل ْ ف َ ] (اِخ ) زینب دختر عبداﷲ مأمون خلیفه ٔ عباسی . وی در دانش و ادب مشهور بوده است . رجوع به ریحانةالادب ، ج 6 ص 230 ...
ام الفضل .[ اُم ْ مُل ْ ف َ ] (اِخ ) لبابة الکبری مکناة به ام الفضل . دختر حارث الهلالیة مادر عبداﷲبن عباس بن عبدالمطلب عم پیغمبر اسلام بود. ر...
ام القری . [ اُم ْ مُل ْ ق ِ را ] (ع اِ مرکب ) آشی است . (منتهی الارب ). نوعی آش . (ناظم الاطباء).