عمر
نویسه گردانی:
ʽMR
عمر. [ ع َ ] (ع مص )دیر ماندن و زیستن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دیر زیستن . (دهار). عُمر. عَمَر. عَمارة. رجوع به عمر و عمارة شود. || دیر داشتن و باقی گذاردن . (از اقرب الموارد): عمره اﷲ؛ دیر دارد او راخدای . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هرگاه لام ابتدا بر «عمر» درآید مرفوع میگردد بنابر مبتدا بودن که خبر آن محذوف باشد، چنانکه گوئیم : لعمرُ اﷲ که تقدیر آن لعمر اﷲ یسمی ، یا لعمر اﷲ ما اُقسم به میباشد. و هرگاه بدون لام باشد مانند سایر مصادر منصوب میگردد، چنانکه گوئیم عمر اﷲ ما فعلت کذا، و عمرک اﷲ مافعلت ُ. و اما معنای لعمر اﷲ و عمر اﷲ «به هستی و بقای خداوند سوگند میخورم » میباشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آبادان گردیدن و مسکون شدن . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || سکونت و منزل کردن . || بنا کردن . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || پرستش و عبادت کردن . (از اقرب الموارد). عَمارة. رجوع به عمارة شود. || خدمت کردن . عَمارة. رجوع به عمارة شود. || نماز خواندن و روزه گرفتن . (از اقرب الموارد). عَمارة. رجوع به عمارة شود.
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عمر حلبی . [ ع ُ م َ رِ ح َ ل َ ] (اِخ ) ابن احمد. رجوع به عمر شماع شود.
عمر حلبی . [ ع ُ م َ رِ ح َ ل َ ] (اِخ ) ابن احمدبن هبةاﷲ. رجوع به ابن العدیم و عمر (ابن احمدبن هبةاﷲ...) شود.
عمر بصری . [ ع ُ م َ رِ ب َ ] (اِخ )ابن شبة. شاعر، راویه و مورخ قرن سوم هجری . رجوع به ابوزید (عمربن شبةبن ...) و عمر (ابن شبة...) شود.
عمر بکری . [ ع ُ م َ رِ ب َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ. رجوع به عمر سهروردی (ابن محمدبن ...) شود.
عمر بلخی . [ ع ُ م َ رِ ب َ ] (اِخ ) ابن هارون بن یزیدبن جابر بلخی . وی مولای بنی ثقیف و عالم به قراآت و محدث بود. تولدش بسال 128 هَ .ق . ...
عمر تمار. [ ع ُ م َ رِ ت َم ْ ما ] (اِخ ) ابن عامر تمار. رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر تیمی . [ ع ُ م َ رِ ت َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن معمربن عثمان تیمی قرشی . مشهور به ابن معمر. از فرماندهان شجاع و سید بنی تیم در عهد خویش ب...
عمر تیمی . [ ع ُ م َ رِ ت َ ] (اِخ ) ابن لحاء (غالباً آن را لجاء گویند) بن حدیربن مصاد تیمی . از شعرای عهد امویان بود و او را معارضات و مفاخرات...
عمر تیمی . [ ع ُ م َ رِ ت َ ] (اِخ ) ابن محمد. رجوع به عمر سهروردی (ابن محمدبن ...) شود.
تخت عمر. [ ت َ ت ِ ع ُ م َ ] (اِخ ) از آبادیهای زیارت خواسته رود. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 128 و ترجمه ٔ وحید ص 171 شود.