عمر
نویسه گردانی:
ʽMR
عمر. [ ع َ ] (ع اِ) زندگانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، أعمار. رجوع به عُمرو عُمُر شود. گویند که عمر غیر از بقاء است ، زیرا عمر عبارت از مدتی است که بدن بوسیله ٔ حیات قائم است و حال اینکه بقاء ضد فنا و نیستی است ؛ لذا غالباً خداوند را به بقاء توصیف کنند و وصف او به «عمر» نادر است . (از اقرب الموارد). || دین و ملت ، چنانکه گویند: لَعَمری ؛ سوگند به دینم . || گوشت میان دو دندان ، یا گوشت بن دندان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گوشت لثه . (از اقرب الموارد).ج ، عُمور، عُمر. رجوع به عمر شود. || گوشواره ٔ بالایین . || هر دراز میان دو سِنَّة که دانه ٔ سیر باشد. || درخت دراز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و یک دانه ٔ آن عَمرة است . (از اقرب الموارد). || نخل السکر. خرمایی است نیکو و جید. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن جمیع، مکنی به ابوحفص . رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن جندب ، مکنی به ابوعطیة. رجوع به ابوعطیة (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن حبیب عدوی . رجوع به عمر عدوی (ابن حبیب بن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن حجاج . رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن ابی طالب (ع ). از فرزندان امام حسن (ع ) بود و مادر او ام ولد نام داشت . وی در کربلا شهید گشت . رجوع...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن محمد کلبی ، مکنی به ابوخطاب و مشهور به ابن دحیة. رجوع به ابوخطاب (ابن دحیةبن عمر...) و مآخذ ذیل...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن حسن هوزنی اشبیلی . رجوع به عمر هوزنی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن عبداﷲ خرقی . رجوع به ابن خرقی و عمر خرقی (ابن حسین بن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی بن ابی طالب (ع ). وی از فرزندان امام حسین (ع ) بود که در واقعه ٔ کربلا چهار سال داشت و پس از آن به...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن مالک شیبانی اشنانی . رجوع به ابوالحسین (عمربن ...) شود.