عمر
نویسه گردانی:
ʽMR
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن احمد، مکنی به ابوحفص و مشهور به ابن شیخ . وی از اهالی رأس الجبل بود (1237 - 1329 هَ .ق ). او را رسائلی در مسائل شرعی است . (معجم المؤلفین ج 7 ص 273 از اعلام الشرقیه ٔ مجاهد).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن احمد. رجوع به عمر غزنوی (ابن اسحاق بن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن یوسف . دوازدهمین سلطان موحدی در مغرب . رجوع به عمر موحدی (ابن اسحاق بن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق واشی . رجوع به عمر واشی (ابن اسحاق ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل . ملقب به رشیدالدین . رجوع به عمر فارقی (ابن اسماعیل بن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن ایوب موصلی ، مکنی به ابواسحاق . محدث بود. رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن بدر. ملقب به ضیاءالدین . رجوع به عمر موصلی (ابن بدربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن بزری . نام وی عمربن محمدبن احمد، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به جمال الاسلام و مشهور به ابن بزری میباشد. فقیه ...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ )ابن بکیر. از اصحاب حسن بن سهل . او اخباری و راویه ونسابه است و کتاب معانی القرآن را فراء برای او نوشت . او راست : یو...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن ثابت ثمانینی ، مکنی به ابوالقاسم . از نحویان قرن پنجم هجری . درگذشت او را بسال 442 هَ .ق . نوشته اند. رجوع به ثما...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن جعفر زعفرانی . رجوع به عمر زعفرانی شود.