عمر
نویسه گردانی:
ʽMR
عمر. [ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن محمدبن عبدالرحمان بن معاویةبن حدیج . مشهور به ابن ملاک . والی اسکندریه در قرن دوم هجری . وی ابتدا از جانب محمدبن هبیرة والی اسکندریه گشت و چون فضل بن عبداﷲ امیر مصر شد ابن ملاک بر او شورید و فتنه ای در اسکندریه آغاز گشت که به کشتن ابن ملاک به سال 200 هَ .ق . انجامید. (از الاعلام زرکلی از خطط مقریزی ج 1 ص 172 و الولاة کندی ص 157).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عبیدبن یعمر. رجوع به ابوالشعثاء (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن علی . رجوع به ابواسحاق سبیعی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن علی بن سعید فودودی . رجوع به عمر فودودی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عمربن عبدالعزیزهباری قرشی ، مکنی به ابومنذر. سومین تن از ملوک بنی هبار در سند. رجوع به هباری (عمربن ع...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمد سلمی . رجوع به عمر سلمی (ابن عبداﷲ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محیص . رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ (عبیداﷲ) اقطع. رجوع به عمر اقطع (ابن عبیداﷲ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالواحد. یکی از روات قرائت ابن عامر بواسطه ٔ یحیی بن حارث ذماری است . (از الفهرست ابن الندیم ).
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالواحد دمشقی سلمی . رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالوهاب . رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.