عمر
نویسه گردانی:
ʽMR
عمر. [ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن محمدبن عبدالرحمان بن معاویةبن حدیج . مشهور به ابن ملاک . والی اسکندریه در قرن دوم هجری . وی ابتدا از جانب محمدبن هبیرة والی اسکندریه گشت و چون فضل بن عبداﷲ امیر مصر شد ابن ملاک بر او شورید و فتنه ای در اسکندریه آغاز گشت که به کشتن ابن ملاک به سال 200 هَ .ق . انجامید. (از الاعلام زرکلی از خطط مقریزی ج 1 ص 172 و الولاة کندی ص 157).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
شخصیت افسانهای قصه حمزه. برای قصه حمزه رجوع شود به حمزه آذرک شاری.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
عمر قرشی . [ ع ُ م َ رِ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن خطاب بن نفیل . رجوع به عمر (ابن خطاب بن ...) شود.
عمر قرشی . [ ع ُ م َ رِ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن مروان . رجوع به عمر اموی شود.
عمر قرشی . [ ع ُ م َ رِ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن ابی ربیعة. رجوع به عمر مخزومی (ابن عبداﷲبن ...) شود.
عمر قرشی . [ ع ُ م َ رِ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن معمر. رجوع به عمر تیمی (ابن عبیداﷲ...) شود.
عمر قرشی . [ ع ُ م َ رِ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمد. رجوع به عمر هاشمی (ابن محمدبن ...) شود.
عمر مدنی . [ع ُ م َ رِ م َ دَ ] (اِخ ) ابن سعدبن ابی وقاص زهری مدنی . وی از جانب عبیداﷲبن زیاد با چهارهزار لشکری برای جنگ با دیلمیان رهسپار ...
عمر مصری . [ ع ُ م َ رِ م ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمد مصری حنفی . مشهور به ابن نَجَیم . و ملقب به سراج الدین . فقیه بود و در ششم ربیعالاول...
عمر مصری . [ ع ُ م َ رِ م ِ] (اِخ ) ابن احمدبن احمد. رجوع به عمر نشائی شود.