عمر
نویسه گردانی:
ʽMR
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن فارض . نسب وی چنین است : عمربن علی بن مرشدبن علی حموی مصری ، مکنی به ابوحفص و ابوالقاسم و ملقب به شرف الدین و مشهور به ابن فارض . او شاعر و متصوف اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری بود. رجوع به ابن فارض (ابوحفص و ابوالقاسم ...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 216، وفیات الاعیان ج 1 ص 383، التکملة لوفیات النقلة، میزان الاعتدال ج 2 ص 266، شذرات الذهب ج 5 ص 149، لسان المیزان ج 4 ص 317، حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 334 و نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 449.
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
عمر طبع. [ ع ُ رِ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عبارت از عمر یکصدوبیست سال است ، زیرا نزد حکما عمر نوع انسان صدوبیست سال باشد و کمی و بیشی آ...
عمر عنز. [ ع ُ م َ رِ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد ادلبی . مشهوربه عنز. ادیب و شاعر و طبیب بود و در سال 1175 هَ .ق . در حمص درگذشت . او را دیوان شعری ...
همتای پارسی این دو واژه ی عربی اینهاست: آیوس āyus (سنسکریت) اِژوان ežvān (سغدی: žvāni).***فانکو آدینات 09163657861
تلخ عمر. [ت َ ع ُ ] (ص مرکب ) تلخ عیش . آنکه به سختی و زحمت زندگانی می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
عمر حمد.[ ع ُ م َ ح َ م َ ] (اِخ ) ابن مصطفی . وی شاعر و از مجاهدان ملی بلاد شام در قرن اخیر است . اصل او از مصر و تولدش در بیروت بود. وی در...
عمر خاص . [ ع ُ رِ ] (اِخ ) لقب جرجیس پیغمبر که کافران سه بار او را کشتندو باز زنده شد. (از آنندراج ). رجوع به جرجیس شود.
عمر حنفی . [ ع ُ م َ رِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمد. رجوع به عمر مصری (ابن ابراهیم بن محمد...) شود.
عمر حنفی . [ ع ُ م َ رِ ح َ ن َ ](اِخ ) ابن ابراهیم دمشقی . رجوع به عمر مالکی شود.
عمر حنفی . [ ع ُ م َ رِ ح َ ن َ ](اِخ ) ابن احمدبن عبیداﷲ. رجوع به عمر مجوبی شود.
عمر حنفی . [ ع ُ م َ رِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد. رجوع به عمر خربوتی شود.