عمر
نویسه گردانی:
ʽMR
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن هرمز. رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
عمر حلبی . [ ع ُ م َ رِ ح َ ل َ ] (اِخ ) ابن احمد. رجوع به عمر شماع شود.
عمر حلبی . [ ع ُ م َ رِ ح َ ل َ ] (اِخ ) ابن احمدبن هبةاﷲ. رجوع به ابن العدیم و عمر (ابن احمدبن هبةاﷲ...) شود.
عمر بصری . [ ع ُ م َ رِ ب َ ] (اِخ )ابن شبة. شاعر، راویه و مورخ قرن سوم هجری . رجوع به ابوزید (عمربن شبةبن ...) و عمر (ابن شبة...) شود.
عمر بکری . [ ع ُ م َ رِ ب َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ. رجوع به عمر سهروردی (ابن محمدبن ...) شود.
عمر بلخی . [ ع ُ م َ رِ ب َ ] (اِخ ) ابن هارون بن یزیدبن جابر بلخی . وی مولای بنی ثقیف و عالم به قراآت و محدث بود. تولدش بسال 128 هَ .ق . ...
عمر تمار. [ ع ُ م َ رِ ت َم ْ ما ] (اِخ ) ابن عامر تمار. رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر تیمی . [ ع ُ م َ رِ ت َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن معمربن عثمان تیمی قرشی . مشهور به ابن معمر. از فرماندهان شجاع و سید بنی تیم در عهد خویش ب...
عمر تیمی . [ ع ُ م َ رِ ت َ ] (اِخ ) ابن لحاء (غالباً آن را لجاء گویند) بن حدیربن مصاد تیمی . از شعرای عهد امویان بود و او را معارضات و مفاخرات...
عمر تیمی . [ ع ُ م َ رِ ت َ ] (اِخ ) ابن محمد. رجوع به عمر سهروردی (ابن محمدبن ...) شود.
تخت عمر. [ ت َ ت ِ ع ُ م َ ] (اِخ ) از آبادیهای زیارت خواسته رود. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 128 و ترجمه ٔ وحید ص 171 شود.