عم زاده . [ ع َ دَ
/ دِ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) پسرعمو. (ناظم الاطباء). پسرعم . پسر نیای پدری . دخترعمو. دختر نیای پدری
: فرستاد کس نزد عم زاده خویش
که در طنجه بنهاده بودش ز پیش .
اسدی (گرشاسب نامه ص 243).
میان دو عم زاده وصلت فتاد
دو خورشیدسیمای مهترنژاد.
سعدی .