عمل دار. [ ع َ م َ ] (نف مرکب ) عامل و متصدی . (آنندراج ). تحصیلدار و خراجدار و کسی که مالیات را جمعمی کند و مأمور دیوانی . (ناظم الاطباء)
: وین فلک گرچه بد عمل داریست
هم به نیکی حساب من رانده ست .
خاقانی .
ملک صفاتی کاندر ممالک شرفش
سپهر گفت که من کهترین عملدارم .
خاقانی .
عمل داران برابر می دویدند
زر و دیبا بخدمت می کشیدند.
نظامی .
عمل داران چو خود را ساز بینند
به معزولان از این به بازبینند.
نظامی .
عمل خانه ٔ دل بفرمان توست
زبان خود عملدار دیوان توست .
نظامی .
|| شحنه . (زمخشری ).