عمود
نویسه گردانی:
ʽMWD
عمود. [ ع َ ] (اِخ ) جای بلند مستطیل شکلی است که آبی متعلق به بنی جعفر در کنار آن است . (از معجم البلدان ).
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
عمود. [ ع َ ] (ع اِ) ستون خانه . (منتهی الارب ). آنچه از قبیل خانه بر آن استوار گردد. تیرآهن . (از اقرب الموارد). ج ، آعمِدة، عَمَد، عُمُد. (من...
خط عمود. [ خ َطْ طِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط مستقیمی که با خط مستقیم دیگر یا صفحه ای مستوی زاویه ٔ قائمه می سازد. (ناظم الاطباء).
بنه عمود. [ ب ُ ن َ ع َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر است . دارای 150 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6...
عمود صبح . [ ع َ دِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روشنی صبح صادق است . (آنندراج ). رجوع به عمود شود : کرد آفتاب خطبه ٔ عیدی به نام...
1-:خطی است که از راس مثلث به قاعده آن فرود وآنرا به دو نیمه مساوی تقسیم می کند.
2-عمود منصف =نشان نیم کننده
عمود غریفة. [ ع َ دُ غ َرْ / غ ِرْ ی َ ف َ ] (اِخ )کوهی است . (منتهی الارب ). کوهی است در سرزمین غنی بن یعصر. (از تاج العروس ). رجوع به معجم ...
عمود سوادمه . [ ع َ دُ س ُ م َ ] (اِخ ) کوهی است به مغرب نیک دراز. (منتهی الارب ). طولانی ترین کوه است در مغرب . (از تاج العروس ). طولانی تر...
آمود. (ن مف مرخم ) در کلمات مرکبه چون گوهرآمود و مانند آن ، بگوهرکشیده . مُنسلک به ... در رشته های آن گوهر درآورده . در تارهای آن گوهر منسلک ...
عامود. (ع اِ) ستون خانه و رکن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
عقیق آمود. [ ع َ ] (ن مف مرکب ) به عقیق آمیخته . آمیخته به عقیق : در گنجینه را گرفتم زودتا کنم لعل را عقیق آمود.نظامی .