اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عمید

نویسه گردانی: ʽMYD
عمید. [ ع َ ] (ع ص ) شکسته دل از عشق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنکه عشق وی را شکسته باشد. || سخت غمگین . (از اقرب الموارد). بیقرار و تفته از بیماری و جز آن . (منتهی الارب ). || (اِ) خانه ای که کسی در آن پناهنده شود، و بست و پناهگاه . (ناظم الاطباء). || سردار قوم . (منتهی الارب ). سرور و تکیه گاه قوم که حوایج خود را به او رجوع کنند. (از اقرب الموارد). خواجه . (دهار) (زمخشری ). رئیس قوم . سرور. مهتر. (فرهنگ فارسی معین ). ج ، عُمداء. وزیر. بزرگ :
آن کو عمید رفت زخانه
آن کو ادیب رفت به مکتب .

مسعودسعد.


هر کس از دعوی عمیدند و خطیرند و بزرگ
تو ز معنی هم عمیدی هم بزرگی هم خطیر.

سنائی .


ای ولینعمت احرار و عبید
منعم ومکرم دهقان و عمید.

سوزنی .


|| عمید، سابقاً یک نوع مخاطبه ۞ بود که از جانب سلطان به وزرا و بزرگان داده میشد : امیر فرمود وی [ بوسهل حمدوی ] را خلعتی راست کردند، چنانکه وزیران را کنند... و مخاطبه ٔ وی الشیخ العمید فرمود، و خواجه ٔ بزرگ احمد عبدالصمد را آزار آمد از این مخاطبه . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 390). این سلطان ما امروز نادره ٔ روزگار است ، خاصه در نبشتن و نامه فرمودن و مخاطبه نهادن . و مخاطبه ٔ این بوسهل به لفظ عالی خویش گفته است که عمید باید نبشت که ما از آل بویه بیشیم و چاکر ما از صاحب عباد بیش است . (تاریخ بیهقی ص 390). بیاید در تاریخ بابی سخت مشبع آنچه رفت و سالاری تاش و کدخدایی دو عمید بوسهل حمدوی و طاهر کرخی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 283).
آنکه در نامه ها خطابش هست
از عمیدان عصر مولانا.

مسعودسعد.


- عمیدالامر ؛ مایه و نظام کار. (از اقرب الموارد).
- عمیدالوجع ؛ محل و مکان درد. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حسن بزرگ امید. [ ح َ س َ ن ِ ب ُ زُ اُ ] (اِخ ) ابن محمدبن کیا بزرگ امید. یکی از امرای اسماعیلی الموت است . وی بجای پدرش محمد نشست و مقالات...
امید کرمانشاهی . [ اُ دِ ک ِ ] (اِخ ) میرزا عباس ... بنا بنوشته ٔ صاحب مجمعالفصحا در روزگار خود از شاعران نام آور و از مداحان محمدشاه قاجار ومردی ...
روز امید و بیم . [ زِ اُ / اُم ْ می دُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز محشر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کنایه از روز قیامت است . (برهان قاطع) (ان...
امید را پی کردن . [ اُ پ َ/پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ناامید گردانیدن . (از هفت قلزم ) (از مؤید الفضلاء). مأیوس ساختن . (مجموعه ٔ مترادفا...
امید راپی بریدن . [ اُ پ َ/پ ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از نومید گردانیدن . (مؤید الفضلاء). مأیوس کردن . (ناظم الاطباء). مأیوس ساختن . (مجمو...
امید بر دل نشستن . [ اُ/اُم ْ می ب َ دِ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) امیدوار شدن : امید دوا بر دل عاشق ننشیندجایی که شفا خسته و بیمار حکیم است .ع...
بزرگ امید رودباری . [ ب ُ زُ اُم ْ می دِ رو ] (اِخ ) معروف به کیابزرگ امید. رئیس اسماعیلیه ٔ الموت ، دومین حکمران آنان و جانشین و پیرو حسن صبا...
امید درجان شکستن . [ اُ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از بند کردن امید در جان . (آنندراج ) : چه بد کردم که پیمانم شکستی امید وصل در جانم ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.