عمیر
نویسه گردانی:
ʽMYR
عمیر. [ ع ُ م َ] (اِخ ) ابن هانی . شامی ، مکنی به ابوالولید. از تابعیان بود و گویند درک صحبت سی تن از اصحاب رسول اﷲ (ص ) را کرده است . رجوع به صفة الصفوة ج 4 ص 193 شود.
واژه های همانند
۱۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
تاج امیر. [ اَ ] (اِخ ) دهی از دهستان خاده بخش دلفان شهرستان خرم آباد. 15 هزارگزی جنوب خاوری نورآباد 15 هزارگزی جنوب خاوری راه خرم آباد ...
تاج امیر. [ اَ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان علاء مرودشت بخش کنگان شهرستان بوشهر 110 هزارگزی جنوب خاور کنگان 5000 گزی شمال راه عمومی اشکنا...
امیر مجلس . [ اَ رِ م َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از مناصب دربار سلجوقیان آسیای صغیر. رئیس دیوان تشریفات . (فرهنگ فارسی معین ).
باغ امیر. [ اَ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 70 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و بر سر راه مالرو ...
مال امیر. [ اَ ] (اِخ ) مال الامیر. ایذه . ایذج . در نوزده فرسنگی مشرق شوشتر و آن قصبه ٔ مرکزی بختیاری است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
امیر ساعد : از جمع دو کلمه امیر ( که از ریشه اسم علی ابن ابیطالب خلیفه مقتدر مسلمانان گرفته شده به معنی صاحب امر : پادشاه ) + ساعد ( بر وزن سعید به مع...
امیر(پادشاه) محکم و استوار
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
«خاندان علم» که در اواخر قاجاریه از سوی حکومت مرکزی به عنوان امیری منطقه «قهستان» شناخته می شدند وقتی دیدند حتی با تخریب مساجد و مدارس علمیه تاریخی قا...