اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عنا

نویسه گردانی: ʽNA
عنا. [ ع َ ] (ع اِ) همان «عناء» در عربی است که در تداول فارسی زبانان غالباًهمزه ٔ آن حذف شود. زحمت . رنج . مشقت . (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). رجوع به عناء شود :
خواهی اندر عنا و شدت زی
خواهی اندر امان به نعمت و ناز.

رودکی .


عشق بر من در عنا بگشاد
عشق سر تا بسر عذاب و عناست .

فرخی .


او را چنانکه اوست ندانم همی ستود
از چند سال باز دل من در این عناست .

فرخی .


رسیده من به انتهای بادیه
به انتها رسیده هم عنای او.

منوچهری .


سنگ باران عنا بارد بر فرق کسی
که دل و نیت او قصد عنای تو کند.

منوچهری .


از پشه عنا و الم پیل بزرگست
وز مور فساد بچه ٔ شیر ژیانست .

منوچهری .


الا رفیقا تا کی مرا شقا و عنا
گهی مرا غم یغما ۞ گهی بلای یلاق . ۞

زینبی .


راست گوی و راست جوی و از هوی پرهیز کن
کز هوی چیزی نزاد و هم نزاید جز عنا.

ناصرخسرو.


گفتم مگر که داد بیابم ز دیو دهر
چون بنگریستم ز عنا در بلا شدم .

ناصرخسرو.


یک راه همه نعمت است و راحت
یک راه بجز شدّت و عنا نیست .

ناصرخسرو.


بافلک من ستیزها کردم
زآن تنم خسته ٔ عنا باشد.

مسعودسعد.


بسان دوست که یابد وصال یار عزیز
پس از فراق دراز وپس از عنا و عذاب .

مسعودسعد.


شب آمد و غم من گشت یک دو تا فردا
چگونه ده صد خواهد شد این عنا و بلا.

مسعودسعد.


اسب نیک را قوت تک سبب و موجب عنا گردد. (کلیله و دمنه ).
ز بهر دنیا چندین عنا کری نکند
که می نیرزد این مرده خود بدین شیون .

جمال الدین عبدالرزاق .


بخواب دایم جزسیم و زر نمی بینی
ببین که زر همه رنج است و سیم جمله عنا.

خاقانی .


کار من بالا نمی گیرد در این شیب بلا
در مضیق حادثاتم بسته ٔ بند عنا.

خاقانی .


کوه به کوه می رسد چون نرسد دلی به دل
غصه ٔ بیدلی نگر هم ز عنای آسمان .

خاقانی .


نطاق طاقت از مقاسات آن بلا و معامات آن عنا تنگ آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 295).
بار عنا کش بشب قیرگون
هرچه عنا بیش عنایت فزون .

نظامی .


ز اهل وفا هرکه بجایی رسید
بیشتر از راه عنایی رسید.

نظامی .


- در عنا بودن ؛ در زحمت بودن . در رنج بودن :
بود اندر باغ آن صاحب جمال
کز غمش این در عنا بد هشت سال .

مولوی .


- عنا خوردن ؛ تحمل کردن رنج و مشقت :
کسی که جنگ تو جوید کشد عذاب و عنا
کسی که کین تو ورزد خورد عنا و عذاب .

قطران .


- عنا دیدن ؛ رنج دیدن . با رنج و مشقت مصادف گشتن :
خود نبینی مگر عذاب و عنا
چون نمایی مرا عنا و عذاب .

ناصرخسرو.


- عنا کشیدن ؛ رنج بردن . زحمت کشیدن . در مشقت افتادن :
کسی که جنگ تو جوید کشد عذاب و عنا
کسی که کین تو ورزد خورد عنا و عذاب .

قطران .


جور و جفا می دید و رنج و عنا می کشید.

(گلستان چ یوسفی باب ششم ص 151).


- عنا نمودن ؛ رنج دادن . زحمت دادن .باعث مشقت شدن :
خود نبینی مگر عذاب و عنا
چون نمایی مرا عنا و عذاب .

ناصرخسرو.


مرا زحمت صادر و وارد آنجا
عنا می نمود از عنا می گریزم .

خاقانی .


- مقرّ عنا ؛ محل اندوه و ملالت . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
انا. [ اِن ْ نا ] (ع حرف +ضمیر) مرکب از اًن َّ (حرف مشبهة بالفعل ) + نا (ضمیرمتکلم معالغیر) و همچنین أنّا؛ بدرستی و راستی که ما. (از ناظم ا...
انا. [ اَن ْ نا ] (اِخ ) دهی است از بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون با 150 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج است . (از فر...
انا. [ اِن ْ نا ] (اِخ ) ۞ شهریست در جزیره ٔ سیسیل که سابقاً کاستروژیووانی ۞ نام داشته . (از لاروس ). این شهر در دوران اسلامی حائز اهمیت ...
انا. [ اُ ] (اِخ ) وادیی است در نزدیکی ساحل بین صلا و مدین . (از معجم البلدان ). و رجوع به همین کتاب شود.
انا. [ اُن ْ نا ] (اِخ ) نام چند موضع است در عراق . (از معجم البلدان ).
اناء. [ اَ ] (ع اِ) درنگی و تأخیر. (از اقرب الموارد). درنگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): الاناء حصن السلامة و العجلة مفتاح الندامة. (یاددا...
اناء. [ اِ ] (ع اِ) خنور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خنور آب . آب جامه . جای آب . (زمخشری چ دانشگاه ص 152). ظرف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ...
آناً. [ نَن ْ ] (ع ق ) همان درنگ . فی الفور. در یک لحظه . بیکدم .
آناء. (ع اِ) ج ِ اِنی ̍ و اَنی ̍ و اِنْو. ساعتها. هنگامها. (ربنجنی ). وقتها.- آناءاللیل ؛ کرانه ها و ساعتهای شب . اوقات شب .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.