عنان تاب . [ ع ِ ] (نف مرکب ) اسبی که به اندک اشاره ٔ عنان بگردد. (ناظم الاطباء). اسبی که بمجرد اشاره ٔ عنان ، مطاوعت کند و سوار را در سواری آن احتیاج به مهمیز و قمچی نباشد. (آنندراج )
: روان کرد رخش عنان تاب را
برانگیخت چون آتش آن آب را.
نظامی (از آنندراج ).
-
خواب عنان تاب ؛ خواب منحرف کننده و بسوی دیگرکشاننده
: دیده ٔ اغیار گران خواب شد
کو سبک از خواب عنان تاب شد.
نظامی .
-
عنان تاب شدن ؛ سوار شدن . (از آنندراج ). روی آوردن
: عنان تاب شد شاه پیروزجنگ
میان بسته بر کین بدخواه تنگ .
نظامی .
- || روی گردانیدن .
-
عنان تاب گشتن ؛ عنان تاب شدن . سوار شدن . رفتن .
- || منحرف شدن . روی بجانب دیگر آوردن
: شهنشاه برخاست هم در زمان
عنان تاب گشت ازبر همدمان .
نظامی (شرفنامه ص 319).
وگر جان گردد از رویت عنان تاب
بود جان را عروسی لیک در خواب .
نظامی .