عنان تافتن . [ ع ِ ت َ ] (مص مرکب ) برگشتن و رجعت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بازگشتن . پشت بدادن
: شاه از آن گور برنتافت ستور
چون توان تافتن عنان از گور.
نظامی .
در می طلبیدو در نمی یافت
وز درطلبی عنان نمی تافت .
نظامی .
|| برگشتن و روگردان شدن . (ناظم الاطباء). برگشتن و اعراض نمودن . (از آنندراج ). روگردان شدن و اعراض کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رو برگردانیدن . (برهان قاطع). سرپیچی کردن
: گر آید به مژگانم اندر سنان
نتابم ز فرمان خسرو عنان .
فردوسی .
اگر من بتابم ز رایت عنان
بمن برگشایند گردان زبان .
فردوسی .
چگونه توان راستی یافتن
ز کژی بباید عنان تافتن .
نظامی .
به گر ز بتان عنان بتابی
کز هیچ بتی وفا نیابی .
نظامی .
وآنکه عنان از دو جهان تافته ست
قوت ز دریوزه ٔ دل یافته ست .
نظامی .
چو در دوستی مخلصم یافتی
عنانم ز صحبت چرا تافتی .
سعدی .
|| موافقت و دمسازی کردن
: رنج و عنای جهان کشیدم و اکنون
نیز نتابد سوی عناش عنانم .
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 210).
|| رفتن . حرکت کردن . روانه شدن
: سلطان بدیشان التفاتی ننمود تا خاطر از کار او بپرداخت . پس عنان بدیشان تافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
266).
بر هر طرفی عنان همی تافت
میجست و ازو نشان نمی یافت .
نظامی .
-
عنان تافتن بسوی ... ؛ بدان جانب رفتن
: دوش چو سلطان چرخ تافت بمغرب عنان
گشت ز تیر شهاب روی هوا پُرسنان .
خاقانی .
|| منحرف کردن
: ای دل نگفتمت که عنان نظر بتاب
اکنونت افکند که ز دستت لگام شد.
سعدی .
|| عاجز شدن . (برهان قاطع). ناتوان و درمانده شدن . (ناظم الاطباء).