عنبر. [ عَم ْ ب َ ] (ع اِ)
۞ نوعی از بوی خوش و آن سرگین ستور بحری است یا چشمه ای است آن را در آن . یا چیزی است که در قعر دریا خیزدو حیوانات بحری میخورد و میمیرد، و بیشتر در شکم ماهی یافته شود. و گویند که نوعی از موم است که بمرور ایام روان گردد و به دریا افتد و موج دریا بر کنار اندازد. گرم و خشک است در دوم ، مقوی دماغ و حواس و اعضای بدن . و مؤنث نیز به کار رود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). خوشبویی است معروف . گویند آن سرگین جانوری بحری است که بصورت گاو باشد. بعضی گفته اند که منبع آن چشمه ای است در دریا. و صحیح آن است که مومی است خوشبو که در کوهستان هند و چین از زنبور عسل که انواع گیاه خوشبو میخورد بهم می رسد و سیل آن را به دریا میبرد و شست و شو میدهد، و اکثر جانوری بحری آن رافرومیبرد نتواند که هضم کند، آن را بیندازد. و از آن جهت بعضی گمان برند که سرگین آن جانور است . از بعضی ثقات مسموع شده که مگس عسل در میان عنبر یافته اند،و به آتش میگدازد، و این نشان ظاهر است که موم باشد. (از غیاث اللغات ). ماده ٔ سقزی و معطر که در خوشبوی استعمال کنند و مؤنث و مذکر هر دو آید. و آن جسمی است خاکستری رنگ که آن را از موجهای اقیانوس هند به دست می آورند و گویا سرگین کاشالوت بود. (ناظم الاطباء). نوعی خوشبو است و آن ماده ای است سخت که نه طعمی دارد و نه بویی . و هرگاه مالیده شود یا سوزانده گردد بویی تند از آن برخیزد. و گویند که عنبر، فضله ٔ حیوانی است دریایی ، و یا محصول چشمه ای است در دریا، و یا گیاهی است در دریا که بمنزله ٔ علف است در خشکی . بصورت مذکر و مؤنث بکار رود. (از اقرب الموارد). هرگاه پرنده ای عنبر را نوک بزند، منقارش در آن میماند و هرگاه بر آن بیفتد ناخنهایش جدا شده در عنبر باقی میماند، و بسا اتفاق می افتد که دریانوردان و عطاران منقار و ناخن پرندگان را در عنبر می یابند. (زمخشری از تاج العروس ). رطوبتی است که مانند مومیایی منجمد میشود. و از جزیره های دریای عمان و مغرب و چین در وقت جزرو مد دریا داخل بحر میگردد، و صاف او بر روی آب از تحریک موج مجتمع و مایل به تدویر میشود، و او را شمامه نامند و آنچه مخلوط به خاک و ریگ است بجهت ثقل درقعر آب می نشیند و صفایحی و سیاه میباشد، و عنبر تخته ای نامند. و بهترین او اشهب مایل به سفیدی است ، و بعد از آن مایل به ازرقی و زردی ، و بعد از آن مایل به سبزی . و زبون ترین او سیاه صفایحی و بلعی است . و ماهی آن را فروبرده ، جهت اضرار رد کرده باشد، یا آنکه از جهت افراط ضرر، ماهی را کشته باشند و از شکم آن بیرون آورده باشند. و مصنوع آن را که از لادن و گچ و موم و عنبر سیاه به اوزان مخصوص ساخته باشند، از غیرمصنوع تفرقه بسیار مشکل است . خالص او در خاییدن متقطع.و عنبر در دوم گرم و در اول خشک ، و حافظ ارواح و قوتها، و بغایت مفرح و محرک اشتها و باه ، و مفتح سدد واعاده کننده ٔ قوتهایی که از شرب دوا و از جماع شده باشد، و پادزهر سموم ، و مقوی فعل معاجین و تراکیب ، و بالطبع رافع امراض بارده ٔ دماغ و الخاصه رافع امراض حاره ٔ آن ، و جهت جنون و نزلات و امراض سینه و غیره نافع است . و مداومت او با ماءالعسل جهت اعاده ٔ باه مأیوسین ، و شرب یک دانگ او هر روزه تا سه روز جهت درد معده و فم معده ٔ جدید و قدیم مجرب است . بوییدن آن درجمیع امور مذکوره قوی الاثر و باعث غلیان خون و رقت آن باشد. و یک مثقال او که با دو چندان آن بنفشه و نیم مثقال صمغ عربی به سه دفعه در یک روز خورده شود، تفریح او بحد مستی میرسد و بدلش به وزن او مشک و زعفران است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از مخزن الادویة). ماده ای است چرب و خوشبو و کدر و خاکستری رنگ و رگه دار که از روده یا معده ٔ ماهی عنبر (کاشالو)
۞ گرفته میشود. این ماده در عطرسازی بکارمیرود. وزن قطعات عنبر مستخرج از داخل روده و معده ٔماهی عنبر بین
0/5 تا
10 کیلوگرم و گاهی بیشتر (تا
20 کیلوگرم ) است . تولید عنبر در داخل دستگاه گوارش ماهی عنبر بواسطه ٔ ترشحات سیاه رنگ جانور نرم تنی بنام ماهی مرکب
۞ است که مورد تغذیه ٔ این حیوان است . بوی مطبوع این ماده ٔ سیاه رنگ درداخل دستگاه گوارش ماهی عنبر حفظ میشود و حتی پس ازمرگ ماهی عنبر، بوی مطبوع عنبر در داخل دستگاه گوارشیش محفوظ میماند. معمولاً ماهی عنبر را در دریاهای شمال و اطراف ژاپن و گاهی در دریاهای مجاور جاوه و سوماترا شکار میکنند. و پس از شکافتن شکمش از داخل معده و روده اش عنبر را استخراج مینمایند. هر قدر ماهی مرکب بیشتری مورد تغذیه ٔ این حیوان واقع شده باشد، مقدار عنبر موجود در داخل دستگاه گوارش ماهی عنبر بیشتر است .
۞ (فرهنگ فارسی معین ). عنبر خاکستری . شاه بویی . شاه بوی . سیدالطیب . موم عسل دریایی . نَد. مَند. شمامه . قندید. عنبر را انواعی است از قبیل فستقی و خشخاشی و اشهب . و از انواع بد آن ، مبلوع و بلعی و صفایحی و تخته ای است
: تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی
غالیه تیره شد و زاهری و عنبر خوار.
عماره .
همه ره همی آب را برزدند
تو گفتی گلابی به عنبر زدند.
فردوسی .
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب .
فردوسی .
همه زر و عنبر بیامیختند
ز شادی بسر بر همی ریختند.
فردوسی .
یکی سرو دید از برش گرد ماه
نهاده ز عنبر به سر بر کلاه .
فردوسی .
از ره صورت باش چون او
گونه ٔ عنبر دارد لادن .
فرخی .
گر سرو را ز گوهر بر سر شعار باشد
ور کوه را ز عنبر در سر خمار باشد.
منوچهری .
چو عنبر سرشته ٔ یمان و حجازی .
(از تاریخ بیهقی ص
384).
دین بوی عنبر است و جهان عنبر
بی بوی خوش چه عنبر و چه سرگین .
ناصرخسرو.
اگر نیستی آن جهان ، خاک تیره
شکر کی شدی هرگز و عنبر و بان ؟
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 86).
میان عنبر و خاکستر اندرون فرق است
اگرچه باشد عنبر به رنگ خاکستر.
ازرقی .
آب وی آب زمزم و کوثر
خاک وی جمله عنبر و کافور.
؟ (از کلیله و دمنه ).
دل معنی طلب زحرف مجوی
که نیابی ز نقش عنبر، بوی .
سنایی .
گر همی در و عنبرت باید
بحرها هست در غدیر مباش .
سنایی .
بخور از بر عنبر آمد به مجلس
عقول از بر انفس آمد به مبدا.
خاقانی .
روز جوهرنام و شب عنبرلقب
پیش صفه اش خادم آسا دیده ام .
خاقانی .
طوطی گفتا سمن به بود از سبزه کو
بوی ز عنبر گرفت رنگ ز کافور ناب .
خاقانی .
لاجرم آنجا که صبا تاخته
لشکرعنبر علم انداخته .
نظامی .
مگس وارم مران زآن تنگ شکر
مسوزانم به آتش همچو عنبر.
نظامی .
درون خرگه از بوی خجسته
بخور عود و عنبر کله بسته .
نظامی .
عنبر شب چو سوخت ز آتش صبح
بوی عنبر ز گلستان برخاست .
عطار.
فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر
قامت است آن یا قیامت ، عنبر است آن یا عبیر.
سعدی .
هرگز نشد به بوی خود عنبر سیر
کنیت گرفت گرچه به بوالعنبر.
سیدنصراﷲ تقوی .
-
شمع عنبر ؛ شمعی که از عنبر میساختند و بموقع روشن شدن بوی خوش میداد
: هر آنگه که رفتی همی سوی باغ
نبردی جز از شمع عنبر چراغ .
فردوسی .
-
عنبر اشهب ؛ نوعی عنبر سیاه که نسبت به عنبر خشخاشی و عنبر حبشی بهتر است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عنبر شود
: و از وی [ از شنترین اندلس ] عنبر اشهب خیزد بغایت نیک ، سخت بسیار. (حدود العالم ).
بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب
بانگ برآورد مرغ با رخ طنبور.
منجیک ترمذی .
-
عنبر بحری ؛ عنبر دریایی ، چون عنبر را ازدریا به دست آرند
: باد بهاری فشاند عنبر بحری به صبح
تا صدف آتشین کردبه ماهی شتاب .
خاقانی .
-
عنبر بلعی ؛ از نوع بد عنبر باشد. رجوع به عنبر شود.
-
عنبر به مشک آمیختن ؛ مبالغه در تعطیر کردن . (آنندراج )
:دگر بار سرسبز شد شاخ خشک
بنفشه درآمیخت عنبر به مشک .
نظامی (از آنندراج ).
-
عنبر تخته ای ؛ نوعی از عنبر که مخلوط به خاک و ریگ است و در قعر دریا می نشیند. رجوع به عنبر شود.
-
عنبر خاکستری ؛ عنبر. رجوع به عنبر شود.
-
عنبر خالص ؛ عنبر اشهب . رجوع به عنبر شود.
-
عنبر خام ؛ عنبری که آمیخته به چیزی نباشد. رجوع به عنبر شود.
-
عنبر سیاه ؛ از نوع بد عنبر است . رجوع به عنبر شود.
-
عنبر صفایحی ؛ از نوع بد عنبر است . رجوع به عنبر شود.
-
عنبر لب ؛ کنایه از خط نورسته باشد. (از آنندراج )
: شکسته قیمت یاقوت را به عنبر لب
نهاده کرسی خط بر فراز عرش عظیم .
سنجر کاشی (از آنندراج ).
-
عنبر مبلوع ؛ از انواع بد عنبر است . عنبر بلعی . رجوع به عنبر شود.
-
عنبر مطبق ؛ عنبر تر. رجوع به عنبر تر شود.
-
گاو عنبر ؛ جانوری است شبیه به گاو که در دریا میباشد و گویند عنبر فضله ٔ اوست . رجوع به ماده های عنبر و گاو عنبر شود.
|| غلامان و خادمان سیاه را در قدیم بمناسبت رنگ آنها غالباً عنبر نام مینهادند
: سیاه مطبخی را گو میندیش
که داری آسیائی نیز در پیش
اگر در مطبخت نام است عنبر
شوی در آسیا کافورپیکر.
نظامی .
|| ماهیی است دریایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماهی دریایی بسیار بزرگ . (از ناظم الاطباء). ماهیی است دریایی که از پوست آن سپر سازند. (از اقرب الموارد). ماهیی است که طولش گاهی به
60 پا میرسد و او را سری بزرگ و دندان است (بر خلاف ماهی بال ). (از المنجد). نام ماهیی است دریایی که گاه طول آن به پنجاه ذراع رسد و به فارسی آن را پاله گویند. (تاج العروس از ازهری ). رجوع به گاو عنبر، گاو بحری ، قطاس ، قیطوسی ، بحری قطاس و پرچم شود. || سپر از پوست ماهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سپری که از پوست ماهی دریایی سازند. (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). || زعفران ، و اسپرنگ که گیاهی است .
۞ (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). زعفران یا گیاه وَرس . (از اقرب الموارد). اسپرنگ که گیاهی است . (آنندراج ). || شدت و سختی زمستان .(از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ، عَنابر. || گل گندم که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). || عنبربو که نوعی گیاه است . رجوع به عنبربو شود. || فتنه که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فتنه شود.