عنبی . [ ع ِ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به عنب . رجوع به عنب شود. || منسوب به عنب که میوه و انگور فروش را می رساند. (از انساب سمعانی ).
-
بواسیر عنبی ؛ بواسیری است گرد بر سان انگور. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
پرده ٔ عنبی ؛ پرده ٔ عنبیه
: جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده ٔ عنبی است .
حافظ.
رجوع به عنبیة شود. || عنبی ، مرواریدی است که عرض او اندکی از عرض مروارید غلطان بیشتر بود. (جواهرنامه ).