عنس
نویسه گردانی:
ʽNS
عنس . [ ع ُن ْ ن َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عانس . رجوع به عانس شود.
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
عنس . [ ع َ ] (ع مص ) خم دادن چوب را و برگردانیدن آن را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و عنش به شین ، ا...
عنس . [ ع َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ درشت اندام و نیک دم دراز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ناقه ٔ سخت و قوی ، و گویندماده شتری ک...
عنس . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عانس . رجوع به عانس شود.
عنس . [ ع َ ن َ ] (ع مص ) نگریستن در عناس (یعنی آیینه ) هر دم و هر ساعت . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
عنس . [ ع َ ] (اِخ ) قبیله ای است از یمن که اسود عنسی کذاب ، از آنان باشد. (از اقرب الموارد). لقب زیدبن مالک بن اُدَد که پدر قبیله ای است ...
عنس . [ ع َ ] (اِخ ) ابن مالک بن اُدَد. از مذحج ، از کهلان . جدی است جاهلی . و اسود عنسی و عماربن یاسر از نسل وی میباشند. (از الاعلام زرکلی ...
جرشه عنس . [ ] (اِخ ) نام موضعی است به یمن که معادنی در آنجا وجود دارد. رجوع به الجماهر ص 268 و لباب الانساب ذیل جرشی شود.
آنس . [ ن ِ ] (ع ص ) خوگرفته . خوگیرنده . مأنوس . انس گیرنده .
آنس . [ ن َ ] (ع ن تف ) خوگیرنده تر. مأنوس تر.
انس .[ اُ ] (ع مص ) آرام یافتن به چیزی و بی پژمان شدن . (منتهی الارب ). خو گرفتن و آرام گرفتن بچیزی و الفت گرفتن . (غیاث اللغات ). خوگر ش...