گفتگو درباره واژه گزارش تخلف عنصری نویسه گردانی: ʽNṢRY عنصری . [ ع ُ ص َ / ص ُ ] (ص نسبی ) منسوب به عنصر. آخشیجی . رجوع به عنصر شود : هیچ عجب نیست ازیراکه هست گشتن او عنصری و جوهری . ناصرخسرو.- جسم عنصری ؛ جسم بسیط. (از اقرب الموارد). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه واژه معنی عنصری عنصری . [ ع ُ ص ُ ] (اِخ ) ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی . سرآمد سخنوران پارسی در دربار محمود و مسعود غزنوی . مولد او شهر بلخ بود و از آغاز زن... جسم عنصری جسم عنصری . [ ج ِ م ِ ع ُ ص ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل جسم فلکی . یکی از دو قسم جسم بسیط. رجوع به جسم فلکی و کشاف اصطلاحات الفنون ... حسن عنصری حسن عنصری . [ ح َ س َ ن ِ ع ُ ص ُ ] (اِخ ) نام عنصری شاعر است . رجوع به عنصری شود : تو همی تابی و من بر تو همی خوانم به مهرهر شبی تا روز د... عالم عنصری عالم عنصری . [ ل َ م ِ ع ُ ص ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد عالم عناصر و جسمانیات است که عالم عناصر گویند. (از شرح حکمة الاشراق ص 244، 137... اشعار عنصری این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. اجرام عنصری اجرام عنصری . [اَ م ِ ع ُ ص ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اجسام خاکی . آن سری آن سری . [ س َ ] (ص نسبی ) عقبائی . اُخرَوی . آخرتی . || خدائی . الهی . غیبی . مقابل این سری : باشم گستاخ وار با تو که لاشی کندصد گنه این سری... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود