گفتگو درباره واژه گزارش تخلف عنک نویسه گردانی: ʽNK عنک . [ ع َ ] ۞ (ع حرف جر + ضمیر) (از: عن ، حرف جر + ک ، ضمیر متصل برای مفرد مخاطب ) از تو. درباره ٔ تو. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی عنک عنک . [ ع َ ] (اِ) خری که پیشاپیش گله رود. (ناظم الاطباء). عنک عنک . [ ع ِ ] (اِ) آسیای عصاری . || ستون خانه . || ستون آسیای عصاری . (ناظم الاطباء). عنک عنک . [ ع َ ] (ع مص ) بسته گردیدن و بلند شدن ریگ ، چندان که راه بر وی نماند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گرد آمدن و ... عنک عنک . [ ع ِ / ع َ / ع ُ ] ۞ (ع اِ) اصل و بن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || از اول تا ثلث از شب ، یا پاره ... عنک عنک . [ع َ ن َ ] (ع اِ) اصل و بن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): عنک ٌ قوی ؛ اصل و بنی قوی . (از اقرب الموارد). ... عنک عنک . [ ع َ ن َ ] (اِ) زردآلوی خرد با هسته ٔ تلخ . (یادداشت مرحوم دهخدا). عنک عنک . [ ع ُ ن َ ] (اِخ ) دهی است به بحرین . و آن علم مرتجل است . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). عنک عنک . [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است در شعر عمروبن اهتم . (از معجم البلدان ). عنک عنک . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَنیک . رجوع به عنیک شود. فکشفنا عنک غطائک فبصبرک الیوم حدید این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود